پایگاه خبری فولاد ایران – چند سال پیش، یک روز صبح سوار یکی از هواپیماهای شرکت هواپیمایی «استرن» شدم. استرن در آن زمان، بزرگترین شرکت هواپیمایی جهان محسوب می شد که شوربختانه پس از مدتی ورشکست شد.
استرن در آن روزها، به مسافران خود یک غذای خاص می داد: «تخم مرغ همزده». آن روز صبح، به ما نیز همان غذا را دادند. به یکی از خدمۀ پرواز نگاه کردم و گفتم: «من در سفرهای هوایی که تاکنون داشته ام، چیزهای بد زیادی خورده ام، اما این از همۀ آنها بدتر بود!»
او پاسخ داد: «می دانم! خود ما نیز بارها این موضوع را به مسئولین ایرلاین انتقال داده ایم؛ اما آنها گوش نمی دهند!».
چگونه چنین چیزی ممکن است؟ اگر آنها در حال اداره یک قبرستان بودند، می توانستم درک کنم که برای برقراری ارتباط با مشتریان با مشکل مواجه هستند. اما فکرش را بکنید آخر، یک ایرلاین؟!
هر وقت که با یک خدمت بد یا یک محصول بد مواجه می شوم، حیرت زده می شوم که مدیرِ شرکتِ ارائه دهندۀ آن، آیا واقعا در حال انجام شغل مدیریت است و یا صرفا مشغول خواندن صورت های مالی؟
شرکت هواپیمایی استرن، نهایتا به دلیل همین صبحانۀ تخم مرغ همزده، و تخم مرغ های همزدۀ دیگر در خدمات دیگر خود ورشکست شد.
چند سال بعد، این داستان را برای یک گروه از مدیران تعریف کردم. یکی از آنها که از مدیران IBM بود پیش من آمد و ماجرای دیگری برایم تعریف کرد:
«روزی مدیرعامل استرن، با عجلۀ تمام و در لحظۀ آخرِ پرواز، وارد هواپیما شد. اما بخش First class هواپیما پر بود. معاونان استرن تلاش زیادی کردند تا یکی از مسافران که پول First class را پرداخته کرده بود جابجا کنند تا مدیرعامل بتواند در جایی بنشیند که همیشه به نشستن در چنین جایی عادت کرده بود!».
مدیر بودن، نشستن در جایی که همیشه به آن عادت کرده اید نیست؛ مدیریت واقعی این است که شما، قبل از همه، آن تخم مرغ همزده را خورده باشید!
هنری مینتزبرگ
کتاب قصه های شب برای مدیران