پایگاه خبری فولاد ایران- مسئول حراج تار فرسوده ای را با بی میلی بر سر دست گرفت و گفت چند؟!
چه کسی برای این تار، قیمتی پیشنهاد می کند؟
از میان جمعیت یک نفر با تمسخر گفت: یک دلار!
دومی گفت: دو دلار برای سوزاندن در بخاری دیواری.
نفر سوم گفت: من سه دلار می خرم تا پسرم با آن بازی کند.
مردم بی دلیل می خندیدند !!
ناگهان پیر مردی موقر با قدم هایی آرام و محکم از میان جمعیت بیرون آمد و تار کهنه را برداشت و به آن نگاه کرد و با دستمالی خاک آن را زدود، سیم های آن را محکم کرد و انگشتان سحر آمیز خود را بر روی سیم ها به حرکت در آورد، آهنگی روح نواز در گوش ها پیچید، گویی فرشتگان سیم های نامریی سازی گوش نواز را به صدا در آورده بودند، هیچ صدایی به گوش نمی رسید. همه چشم و گوش شده بودند و به آن نوای جان بخش دل سپرده بودند.
آهنگ به پایان رسید پیرمرد تار را روی میز گذاشت و آرام از سالن خارج شد.
مسئول حراج بهت زده تار را برداشت، صدایی از گوشه ای گفت: هزار دلار و همان طور به قیمت تار افزوده گردید سرانجام ده هزار دلار فروخته شد.
چند نفری با حیرت از یکدیگر پرسیدند: راستی چه چیزی بر ارزش آن تار شکسته افزود؟ یکی از آن میان زیر لب گفت: نوازش دست یک استاد!!!!
پ.ن.: داستان ذکر شده، حقیقتی بزرگ را در خود نهفته دارد. هستند دانش آموزانی که در فراز و نشیب زندگی (باتوجه به ظاهر ژولیده، عملکرد ضعیف، رفتار و گفتار ناپسند ) مانند تارهای فرسوده و بی ارزشی تصور می شوند که باید آنان را بازیچه ساخت، به حاشیه راند یا دور انداخت. معجزه آنگاه اتفاق می افتد که دست های معجزه گر و پیامبر گونه معلمی، با دست مهر، غبار را از روح آنان بر گیرد تا نغمه زیبایشان را به گوش جان برساند تا همگان به چشم یک انسان، انسانی متعالی به آنان بنگرند.
منشور هنر