پایگاه خبری فولاد ایران- عصر روز جمعه ۱۳ آوریل ۲۰۱۸ به وقت واشنگتن بود؛ آمریکاتصمیم گرفته بود به سوریه حمله نظامی کنند. ترامپ وارد اتاق دیپلماتیک کاخ سفید شده بود تا به خبرنگاران توضیح دهد که چرا در حال انجام عملیاتی علیه بشار اسد است. چند دقیقهای از سخنرانی او شروع شده بود که جان بولتون سراسیمه خود را به اتاق کنفرانس رساند.برگهای از سخنرانی تنظیمشده برای پرزیدنت در دستش بود، اما با مقایسه این متن تنظیمشده و آنچه ترامپ بر زبان میراند، کاملا شگفتزده شد. ترامپ این متن از پیش نوشتهشده را کنار گذاشته بود و خود سخن میگفت.این اولین ناکامی بولتون در مقام مشاور امنیت ملی جدید آمریکا محسوب میشد. او سه روز قبل از آن عصر جمعه توسط ترامپ به این سمت انتخاب شده بود. پیش از این ناکامی، اغلب تحلیلگران گماشتن این مرد سیبیلو در کاخ سفید را به غلط نشانهای از تهاجمیتر شدن سیاست خارجی ایالاتمتحده تلقی کرده بودند اما در این میان تنها یک دیپلمات کهنهکار آمریکایی بود که توانست به تحلیل جامع از سیاست ترامپ در خاورمیانه دست یابد.مارتین ایندیک، سفیر سابق ایالاتمتحده در اسرائیل. ایندیک در مقالهای از دکترین ترامپ در خاورمیانه پرده برداشت؛ «ضربه زدن و فرار از جهنم».
او از درخواستهای مکرر نتانیاهو از ترامپ برای انجام عملیات گسترده در سوریه و حمله به پایگاههای ایران در این منطقه خبر میدهد که همه آنها با مخالفت رئیسجمهور آمریکا مواجه شده بود.خروج نیروهای آمریکایی از سوریه و افغانستان در قالب استراتژی پایان دادن به جنگهای بیپایان، نحوه مواجهه با ایران، کره شمالی و ونزوئلا از دیگر موارد اختلاف این دو با یکدیگر بود. اما این اختلافات در حوزههای میدانی بر پایه یک مساله استراتژیک استوار شده بود و آن، دو جهانبینی از بنیاد متفاوت بولتون و ترامپ بود. رئیسجمهور به سیاست خارجی ناسیونالیستی باور داشت و بولتون یک امپریالیست تمامعیار بود. ترامپ را باید از این حیث شاگرد مکتب هانتینگتون دانست. هانتینگتون در سال ۲۰۰۴ و در آخرین کتاب خود پیش از مرگش تحتعنوان «ما چه کسی هستیم؟» دو گروه را بهعنوان دشمنان داخلی منافع ملی آمریکا قلمداد میکرد. این دو گروه در دو طیف متفاوت قرار داشتند: لیبرالها که آمریکا را برای جهان میخواستند و نئوکانها که جهان را برای آمریکا طلب میکردند.
او خواستار طرحریزی سیاست آمریکا برای آمریکا بود و سیاست «اول آمریکا»ی ترامپ نیز به نوعی نسخه بهروزشده استراتژی هانتینگتون بود.ترامپ در آغاز کارش در کاخ سفید ناچار شد با دشمنان دکترین ناسیونالیستی دست دوستی بدهد.تیلرسون، مکمستر و متیس نمایندگان این گروه فکری بودند.او در آخرین روزهای کاری تیلرسون و مک مستر از مخالفخوانیهای این دو نفر بسیار خسته شده بود . به همین دلیل به جریان مخالف لیبرالها یعنی نئوکانها رو آورد. بولتن و تا حدی پمپئو را باید نمایندگان این جریان فکری دانست.
رسانههای آمریکایی در روزهای گماشتن بولتون به سمت امنیت ملی خبر دادند که ترامپ از او قول گرفته است که در پایان چهار سال ریاستجمهوریاش، آمریکا را وارد جنگ و نبرد تازهای نکند؛قرار بر این شد او در پیشبرد سیاست «چماق را بالای سرت نگهدار و با صدای بلند فریاد بزن» صدای خوفناک ترامپ و مرد دیوانه در سیاست خارجی آمریکا باشد.بر این اساس بولتون را باید مترسک دشمن یا سگ هار ترامپ خواند؛ البته سگی که دندانهایش را از قبل کشیده بودند.
در میان بازوان اصلی ترامپ در اجرای کمپین فشار حداکثری بولتن قرار نداشت، بلکه این کار توسط منوچین و معاونش در وزارت خزانهداری، پمپئو و برایان هوک در وزارت خارجه آمریکا تا به امروز انجام شده است. بنابراین بعید است خروج بولتون در کاخ سفید تاثیر عمدهای بر این کمپین داشته باشد؛ اما با این حال این مساله نیز بعید بهنظر میرسد که ترامپ به عواقب معنایی خروج بولتون از کاخ سفید برای بازیگران رقیب فکر نکرده باشد.احتمالا جانشین بولتون فردی خواهد بود که به ارزشها و هنجارهای ناسیونالیستی ترامپ باور بیشتری داشته باشد.
ماههای آینده میتواند میزبان اتفاقات مهمی در روابط کشورهای رقیب باشد؛ چراکه استراتژی ایران در تغییر زمین بازی و نشان دادن این واقعیت به ترامپ که تداوم کمپین فشار حداکثری بدون هزینه برای ایالاتمتحده نخواهد بود و از طرف دیگر اصرار واشنگتن بر تداوم کمپین فشار حداکثری بازی دو رقیب را به لبه پرتگاه میرساند. بازی در این سطح میتواند یا با حاصل جمع جبری صفر خاتمه یابد یا در صورت توازن نیروها با حاصل جمع جبری مثبت به اتمام برسد. باید منتظر هفتهها و ماههای طلایی آینده بود.
✍️هادی خسروشاهین
دنیای اقتصاد