پایگاه
خبری فولاد ایران
- متاسفانه، اطلاق برچسب «بیسواد» به مخالفان هنوز امر رایجی است.
ترجیح شخصی خود من این است که تا حد امکان از چنین برچسبهای ضدگفتوگومحور و گاها
غیراخلاقی پرهیز کنیم و به جای آن با صراحت بگوییم توضیح یا فهم یا موضع فلان شخص از
این مفهوم یا این مساله نادرست یا ناقص است و سعی کنیم آن را به صورت فنی نقد کنیم.
در این رابطه، یکی از همکاران گرامی سوال جدی و شجاعانهای مطرح
کرد که برای خود من قابل تامل بود: فرض کنیم فردی که برچسب «اقتصاددان» یا «استاد اقتصاد»
یا «دکترای اقتصاد» و امثال آن را بردوش میکشد به صورت سیستماتیک تحلیلها و مطالبی
بگویید که با اصول ابتدایی علم اقتصاد - آن طور که اکثریت علمای این علم میفهمند
- در تناقض باشد و این حرفها را هم به اسم «اقتصاددان» به جامعه و سیاستگزار بفروشد.
آیا جامعه اقتصاددانان نباید در مقابل چنین فردی موضع بگیرند و بگویند این حرفها اشتباه
است؟ پلورالیسم و تحمل مخالف در مباحث علمی تا کجا مجاز است و در چه موقعیتهایی باید
موضع حرفهای انتقادی و قوی گرفت؟ برای تقریب ذهن، فرض کنید کسی که مدعی پزشک بودن
است، مرتبا موضوعات غیرعلمی را به اسم «نظریات علم پزشکی» منتشر کند. آیا جامعه پزشکی
در مقابل این فرد موضع نمیگیرد؟ موضعگیری مشابه برای جامعه اقتصاددانان کجا است؟
به عبارت دیگر در جامعه اقتصاددانان مرز درست بین «به رسمیت شناختن تنوع روششناختی»
و «نقد حرفهای بیپایه» کجا است؟ من برای این سوال مهم و صادقانه همکارمان جواب
فوری و ساده ندارم و دوستان را دعوت به تامل و پیشنهاد دیدگاه میکنم. ولی فکر کردم
شاید بتوانیم یک سری معیار نسبتا عینی تعریف کنیم که بگوییم هر تحلیل یا تحلیلگر اقتصادی
- در هر حوزهای - باید این حداقلها را رعایت کند تا از محدوده علم اقتصاد خارج نشود.
اول بپرسیم که آیا اقتصاددان بیسواد کسی است که مثلا از آخرین
نظریهها یا مقالات در همه زمینههای علم اقتصاد آگاه نیست؟ ابدا! اگر این طور باشد،
هیچ اقتصاددانی - حتی برندگان جایزه نوبل - «باسواد» نیست، چون علم اقتصاد آن قدر وسیع
است که یک نفر متخصص - هر قدر هم برجسته باشد-
شاید بتواند درصد کوچکی از نظریهها و مدلهای روز را بشناسد و حداکثر این
که ادبیات حوزه و چند حوزه اطراف خودش رادنبال کند. در نتیجه ندانستههای همه خیلی
خیلی بیشتر از دانستههای آنان است. پس با این معیار مبهم نمیشود کسی را باسواد/بیسواد
دانست.
من اینجا دو معیار «حداقلی» برای اعتبار یک تحلیل اقتصادی معرفی
میکنم و دوستان دیگر را هم به نقد و بسط این معیارها دعوت میکنم. تعریف من این است
که «هر کسی که خودش را اقتصاددان میداند و معرفی میکند، مستقل از این که در چه حوزهای
از علم اقتصاد فعالیت میکند، باید با تکنیکها و مفاهیم پایه متعارفی که هر دانشجوی
دکترای اقتصاد در همه جای دنیا میآموزد به حد خوبی آشنا بوده و حتی اگر از آنها مستقیم
استفاده نمیکند اصول آنها را رعایت کند.» در کنار مباحث پایه روش تحقیق و فلسفه علم
که هر محققی در هر زمینه علمی باید آنها را بداند، اصول پایه و الزامی برای یک اقتصاددان
به نظرم در دو حوزه* مهم قابل خلاصهسازی هستند:
۱) نظریه اقتصاد خرد: درک محدودیت منابع، مساله بهینهسازی عاملها،
قیمتهای نسبی، رفتار اقتصاد در تعادل، تاثیر
شوکهای مختلف روی تعادل، تفاوت تعادل بخشی و تعادل عمومی، واکنش عاملها به مشوقهای
مختلف، اصول پایه یک تابع تولید و یک تابع مطلوبیت و الخ
۲) آمار و اقتصادسنجی: اصول مقدمات تحلیل آماری دادهها، درک
درست از مفهوم رگرسیون و ضرایب و پسماندهای آن، درک تفاوت کلیدی همبستگی و علیت، آشنایی
با مساله درونزایی و روشهای غلبه بر آن، آشنایی کلی با تکنیکهای شناسایی علی (Causal)، توجه به اصول پایه مثل عدم اجرای رگرسیونی با متغیرهای
ریشه واحد یا با همخطی بالا و نهایتا ظرایفی مثل تبدیل کردن درست متغیرهای اسمی
به حقیقی و الخ.
خارج از این دو محور مشترک برای همه، افراد میتوانند در حوزههای
مختلفی متخصص باشند. یک نفر ممکن است متخصص مسایل اقتصاد شهری باشد و چیزی از نظریات
پول و بانک نداند. دیگری ممکن است متخصص نیروی کار باشد و از اقتصاد انرژی چیزی نداند
و الخ. این ندانستنها هیچ اشکالی ندارد چون اینجا بحث تقسیم کار و تخصص است ولی همه
این متخصصان باید به یک سری اصول پایه مشترک پایبند باشند.
نوشتههای حامد قدوسی