پایگاه
خبری فولاد ایران
- جایی نوشته بودند که «در سال 1395 سود شرکت ها 100 هزار
میلیارد تومان و در مقابل نرخ سود پرداختی در بازار رسمی پول 200 هزار میلیارد
تومان بوده است. یعنی عایدی ناشی از پول دو برابر عایدی تولید در بخش واقعی بوده
است. اگر بازار غیر رسمی را هم اضافه کنید مشکل ریشه دارتر میشود. سود پرداختی به
پول معادل دستمزد 11 میلیون نفر نیروی کار (با حداقل دستمزد) است.سود مزبور 14%
GDP ایران
را تشکیل میدهد که بزرگتر از بخش کشاورزی و حتی صنعت در برخی سالها است »
این گزاره در همین حد فاقد هیچ معنی برای یک قضاوت و ارزشیابی
درست در مورد ساختار یک اقتصاد است و بیشتر نشان از یک برداشت نادرست از نقش
نهادهای مالی در اقتصاد مدرن است. در این برداشت نادرست - که متاسفانه رایج هم هست
- «بانکها» (و سایر واسطههای مالی) برای خودشان موجودیتهای مستقلی (و خونخواری)
هستند که میتوانند مستقل از بخش حقیقی اقتصاد «سود» بدهند. در واقعیت هم بانکها
و هم بازار سهام هر دو واسطههایی برای تجهیز پساندازهای خرد شهروندان و رساندن
این پساندازها به دست بنگاهها (بخش حقیقی) اقتصاد هستند*. سودی هم که بانک به
سپردهگذاران پرداخت میکنند در واقع سهمی است که به سرمایه در تابع تولید اقتصاد
تعلق گرفته است (پس از کسر سهم سهامداران) و از مسیر بانک به صاحب اصلی سرمایه
(یعنی سپردهگذاران خرد) بر میگردد. برای این که موضوع روشن تر شود اول دو مفهوم
کلیدی را تشریح کنیم:
۱) تابع تولید اقتصاد:
این تابع به ما میگوید که برای تولید یک واحد محصول چه سهمی از سرمایه و نیروی
کار لازم است. در اکثر اقتصادهای مدرن این عدد نزدیک به ۲ واحد سرمایه و یک واحد
دستمزد است. این که سهم هر عامل چه قدر است به «فناوری» اقتصاد بر میگردد. در یک
کارخانه خودروسازی یا فولادسازی مدرن و تمام اتوماتیک که مثلا ۱۰۰ میلیارد تومان
تجهیزات و ۲۰ نفر کارکن دارد، نسبت سود سرمایه به دستمزد خیلی بزرگ خواهد بود.
در مقابل در یک کارگاه پیراهندوزی دستی، این نسبت معکوس شده و سهم سرمایه به «کل»
دستمزد (نه دستمزد یک نفر) خیلی کوچک خواهد بود.
۲) ساختار سرمایه (Capital
Structure): این متغیر توصیف جزییتر بخش سرمایه در تابع تولید است و میگوید
از ۱۰۰ واحد سرمایهای که لازم بوده چه میزان از آن توسط سهامداران تامین شده و
چه میزانی از آن از مسیر بازار بدهی (اوراق یا وام بانکی) تامین شده است. بر خلاف
تابع تولید که یک نشانگر کلیدی از سطح توسعهیافتگی و فناوری اقتصاد است، ساختار
سرمایه خیلی بیشتر دلبخواهی است و اهمیت درجه اول در اقتصاد ندارد. مودلیانی و
میلر نظریه مشهوری به اسم «بیربط بودن ساختار سرمایه» دارند که میگوید در غیاب
برخی اصطکاکها (مثل تشویق مالیاتی برای بدهی و ورشکستگی) ساختار سرمایه اصلا
«اهمیتی» ندارد و میتواند هر عددی باشد. در کشورهای مختلف (با سطح توسعهیافتگی
مشابه هم)، نسبت سهم بازار بانکی و سهام میتواند خیلی متفاوت از هم باشد و اهمیت
زیادی هم ندارد (و بیشتر به یک سری مشخصات نهادی/حقوقی تاریخی آن اقتصاد بر میگردد.)
در واقع عددی که در بالا دیدیم و میگوید بانکها ۲۰۰ میلیارد
و بازار سهام ۱۰۰ میلیارد سود داده است، فقط به ما میگوید که
تامین مالی بخش حقیقی اقتصاد ایران چه گونه است، یعنی به ما میگوید مردم ایران
ترجیح دادهاند پساندازهایشان به چه نسبتی از مسیر بازار سهام و بازار بانکی به
دست بنگاههای اقتصاد برسد. این که ۲۰۰ میلیارد سود
بخش پولی (بانکی) را در مقابل سایر بخشها بگذاریم، بر اساس این فرض نادرست است که
انگار بانکها از هوا سود درست میکنند و آن ۲۰۰
میلیارد
هیچ ربطی به بخش حقیقی ندارد، در حالی که آن ۲۰۰
میلیارد
پولی بوده که در بخش حقیقی درست شده و از مسیر بانک بازپرداخت شده است. با همین
استدلال، این که سود بخش بانکی برابر دستمزد فلان تعداد نیروی انسانی است هم باز
هیچ معنی خاصی ندارد.
محتمل است که از آن ۲۰۰
میلیارد
سود پرداختی بخش بانکی یک مقداری از آن سود «موهومی» باشد. در واقع در سالهای
اخیر برخی بانکهای ایران وارد به اصطلاح بازی پونزی شدهاند که در آن برای جذب
سپرده بیشتر وعده سود بیشتر میدهند و این سود بیشتر را از سایر «سپردهها»
تامین میکنند. بلی این بخش از سود بخش مالی موهومی است ولی فقط این بخش. مطلبی که
اشاره کردیم هیچ اطلاعاتی از اندازه این نوع سودها نداده است که بشود در مورد
اندازه آن در اقتصاد قضاوت کرد.
حامد قدوسی