پایگاه
خبری فولاد ایران - والتر راسل مید استاد دانشگاه یل در مجله فارنافرز با
اشاره به اینکه چگونه دموکراسی آمریکایی در مسیر ناکامی قرار دارد، نوشت: انقلاب سوم
آمریکا در حال مختل کردن نظم اجتماعی و اقتصادی کشور به همان سرعت انقلاب صنعتی
است.
«والتر
راسل مید»، استاد دانشگاه یل در مجله فارن افرز با اشاره به اینکه چگونه دموکراسی
آمریکایی در مسیر ناکامی قرار دارد، نوشت: انقلاب سوم آمریکا در حال مختل کردن نظم
اجتماعی و اقتصادی کشور به همان سرعت انقلاب صنعتی است. ایدئولوژی ها و سیاست هایی
که یک نسل قبل مناسب جامعه آمریکا بود، امروز به تدریج برای مشکلاتی که این جامعه
با آن مواجه است غیرقابل کاربرد می شود. بیشتر رهبران سیاسی نیز فاقد ایده هایی
هستند که بتواند مشکلات این کشور را حل کند. پوپولیست ها هم پاسخ واقعی برای این
مشکلات ندارند.
با توجه به
اینکه آمریکایی ها می کوشند تا مجموعه ای از تغییرات اقتصادی ناخوشایند و تحولات
سیاسی نگران کننده را معنا کنند، یک تصویر نگران کننده دیگر ظاهر می شود: تصویری
از سیاستمداران ناکارآمد، رسوایی های مکرر، اخبار رسانه ای قطبی ساز و غیرمسوول،
فوران پوپولیست ها که درمان های اقتصادی را به لرزه می اندازند، سوءظن روزافزون
نخبگان و کارشناسان، شروع دهشت آور خشونت، از دست رفتن چشمگیر مشاغل، حملات
تروریستی گسترده، سراسیمگی علیه مهاجران، افول تحرک اجتماعی، تسلط شرکت های بزرگ
بر اقتصاد، افزایش نابرابری و ظهور طبقه جدیدی از میلیاردرهای «ابر توانمند» در
زمینه های مالی و صنایع سنگین تکنولوژیک. «والتر راسل مید»، محقق موسسه هودسون و
سردبیر مجله امریکن اینترست، در شماره می/ ژوئن ۲۰۱۸ فارن افرز،
با اشاره به اینکه چگونه دموکراسی آمریکایی در مسیر ناکامی قرار دارد، می نویسد:
ظهور این تصویر نگران کننده البته توصیفی است از زندگی آمریکایی در ۳۵
سال پس از جنگ سرد. سال های حد فاصل میان ترور پرزیدنت آبراهام لینکلن در ۱۸۶۵
و ترور ویلیام مک کینلی در ۱۹۰۱ در زمره
سال هایی بود که در تاریخ سیاست آمریکا به دورانی معروف است که «حداقلی ترین دوران
الهام بخشی» نام گرفته است. وقتی بازسازی ناموفق جلوه کرد و مجموعه ای از رکودها و
ترس های ویرانگر اقتصاد را آشفته کرد، واشنگتن متاسفانه نتوانست به چالش های آن
زمان بپردازد و با آنها دست و پنجه نرم کند. آمریکایی های معدودی [در آن سال ها]
می توانستند روسای جمهوری بی رمق و بی اراده ای را به یاد آورند که بیهوده در
راهروهای کاخ سفید طی آن سال ها قدم می زدند؛ حتی تعداد اندک تری نام سناتورها و
نمایندگانی را که با آنها کار می کردند می دانستند. تقریبا تمام کسانی که به شکلی
حرفه ای درگیر مطالعه سیاست خارجی آمریکا بودند نمی توانستند یک موفقیت دیپلماتیک
در فاصله خرید آلاسکا و ساخت کانال پاناما را به یاد آورند. وقتی سیاستمداران آن
روزها در پستوی ذهن ها به یاد آورده می شوند عمدتا به خاطر رسوایی هایشان است
(«مامان، بابام کجاست؟» کمپینی بود که اشاره داشت به فرزند نامشروع «گروور کلولند»
[بیست و دومین (۱۸۸۹-۱۸۸۵) و بیست و چهارمین (۱۸۹۷-۱۸۹۳)
رئیس
جمهور آمریکا بود. او تنها رئیس جمهور در تاریخ معاصر آمریکا است که دو دوره
غیرپیاپی رئیس جمهور شد.]) تا دستاوردهای اساسی شان. اما اگر این سال ها در تقویم
حکمرانی آمریکا سال های ناامید کننده بود اما در تاریخ آمریکا سال هایی فوق العاده
مهم بود. این دوران، دورانی بود که آمریکا به بزرگ ترین و پیشرفته ترین اقتصاد در
دنیا تبدیل شد. وقتی راه آهن های بین قاره ای یک بازار ملی خلق کرد و توسعه عظیم
صنعتی، صنایع و فناوری های جدیدی به وجود آورد، ابداعات و اختراعات شگفت انگیز از
کارگاه های توماس ادیسون و مقلدان و رقبایش به تدریج بیرون آمد و عمومی تر شد.
«جان دی. راکفلر» نفت را از یک ماده بی اهمیت تجاری به ماده ای حیاتی برای توسعه
اقتصادی جهان تبدیل کرد. نظام مالی آمریکا همچون نظام مالی انگلستان پیچیده و
قدرتمند شد.
با نگاه به
عقب، آن دوران، دورانی است که در آن ایالات متحده در مسیر خود به سوی موفقیت ناکام
ماند چراکه عواقب انقلاب صنعتی رخ نمود. انقلاب صنعتی البته پیش از جنگ داخلی شروع
شد اما تاثیر کامل آن بعدها احساس شد، وقتی آمریکا جای بریتانیا به عنوان بزرگ
ترین قدرت تولیدی در جهان را گرفت و از این کشور پیشی گرفت. تغییرات سریع
تکنولوژیک، اجتماعی و اقتصادی که انقلاب صنعتی به دنبال آورد نهادهایی را در هم
شکست که هدایت ایالات متحده را از زمان انقلاب آمریکا در دست داشت. این فقط «جنوب»
نبود که ساختارهای سیاسی کهن و ایده های خود را در سایه جنگ غیرمرتبط یافت؛ در
«شمال» هم ایده آل های سیاسی و نهادهای حاکم دنیای پیش از جنگ دیگر کافی نبود.
ایالات متحده امروز هم درحال عبور از شرایطی مشابه است. انقلاب اطلاعاتی [اطلاع
رسانی] درحال مختل کردن نظم اجتماعی و اقتصادی کشور به همان سرعت انقلاب صنعتی
است. ایدئولوژی ها و سیاست هایی که یک نسل قبل مناسب جامعه آمریکا بود امروز به
تدریج برای مشکلاتی که این جامعه با آن مواجه است غیرقابل کاربرد می شود.
احزاب سیاسی آمریکا و بیشتر رهبران سیاسی اش فاقد نگرش و ایده هایی هستند که
بتواند فوری ترین مشکلات این کشور را حل کند. نخبگان فکری و سیاسی – تا حد زیادی-
در قباله پارادایم هایی هستند که دیگر کار نمی کنند اما پوپولیست هایی که در جست و
جوی جانشینی به جای آنها هستند هم پاسخی واقعی ندارند. این- به شیوه های بسیار-
زمانی پراسترس و مضطرب برای زنده ماندن است و آن اضطراب موجب احساسی فراگیر از
ناامیدی و سرخوردگی در مورد دموکراسی آمریکایی شده است؛ ترسی که به نقطه ای از کژکارکردی
و ناتوانی و فرسایش رسیده که بهبودی از آن هرگز رخ نخواهد داد.
تاثیرات
تغییر سریع سیاسی اغلب مورد استقبال نیستند اما فرآیند تحول و دگرگونی باید در
مسیر رشد و توسعه باشد نه افول و سقوط. در واقع، توانایی همراهی با تغییر همچنان
یکی از بزرگ ترین منابع توانمندی در آمریکاست. در قرن نوزدهم، مردم غالبا آمریکا
را به شکلی نامطلوب با امپراتوری منظم آلمان به رهبری پروس مقایسه می کردند.
مقایسه ای که امروز صورت می گیرد با نوسازی کارآمد چین است. با این حال، انعطاف
پذیری و سازگاری در بی نظمی خلاقانه یک جامعه آزاد وجود دارد. دلایلی برای این
باور وجود دارد که – بار دیگر- ایالات متحده می تواند راهی به سوی یک جامعه باز و
انسانی بیابد که بر ثروت هایی سرمایه گذاری می کند که اقتصاد جدید خلق خواهد کرد.
زندگی به
سرعت به سوی شما می آید
گذارها
دردناک هستند. در سال های پساجنگ سرد، ناکامی های سیاسی عواقبی سخت برای زندگی
آمریکایی ها داشته است. این سال ها، سال های شهری شدن گسترده در آمریکا بود و
حکومت در تمام سطوح نتوانست به مشکلات متعاقب آن بپردازد. مسکن نامناسب، کیفیت غذایی فوق العاده بد،
آلودگی فراوان، جرائم بالا، خدمات بهداشتی و عمومی شرم آور، آموزش مدرسه ای ناکافی
همگی زندگی شهری در ایالات متحده را مبتلا و آلوده کرده است. سیاست های کشاورزی هم
فاجعه بوده است. دولت فدرال پیشگامان کشاورزی را دعوت کرد تا
در مورد زمین های به شدت حاشیه ای غرب نصف النهار ۱۰۰ درجه
راهکاری بیندیشند؛ بسیاری هر آنچه داشتند را از دست دادند. استفاده از ماشین آلات
و کودهای مصنوعی موجب افزایش بهره وری کشاورزی شد اما مزارع کوچک خانوادگی آن قدر
ضعیف شدند که دیگر توان رقابت نداشتند. نه دادن زمین های عاریه ای به دانشکده ها
برای انجام کشت و زرع علمی، نه توزیع زمین آزاد پس از تصویب قانون Homestead، نه
دادن یارانه به راه آهن نتوانست نیروهای اقتصادی را که درحال تضعیف امنیت آن چیزی
بودند که برای قرن ها شالوده جامعه آمریکایی را تشکیل می داد تغییر دهند: مزرعه
خانوادگی. انقلاب صنعتی – در کنار چیزهای دیگر- انقلابی بود در مورد اینکه چگونه
مردم گذران زندگی می کردند. در سال ۱۸۵۰، ۶۴
درصد از جمعیت آمریکا از طریق مزرعه و کشاورزی امرار معاش می کرد. تا سال ۱۹۰۰،
این رقم به ۳۸ درصد افت کرد و امروز به ۲ درصد رسیده
است.
انقلاب
صنعتی نیز موجب افول در تحرک/بسیج اجتماعی شد. پیش از جنگ داخلی، خط [حد فاصل] میان کارگر
و کارفرما رسوخ پذیرتر از آن چیزی بود که بعدها شد. جوانان بدون سرمایه در نهایت
به عنوان صنعتگر/ افزارمند در کارگاه ها وارد کار شدند اما بسیاری از آنها به زودی
تجارت خود را شروع کردند. وقتی کارخانه های بزرگ جایگزین کارگاه های کوچک شدند،
این امر دیگر میسر نشد. «هوراتیگو آلجر»، داستان هایی در مورد پسران «واکس زن»
دلیری نوشت که با کار سخت و شخصیت خوب و استوار از فقر بیرون آمدند اما جامعه- به
طور روزافزونی- میان کارگران و مالکان تقسیم شده بود. وقتی عبور از این خطوط تقسیم
دشوارتر شد، طبقات هم بیشتر دچار جدایی شدند. در سال ۱۸۰۰ آمریکایی
های فقیر و غنی وجود داشتند – و تقریبا یک میلیون آمریکایی هم برده بودند- اما در
مجموع، در آن زمان فقر بسیار کمتری در آمریکا نسبت به بیشتر نقاط دنیا وجود داشت.
پس از جنگ داخلی، این وضعیت تغییر کرد. طبقه ای از کارآفرینان «ابرپولدار» و
مالکان کارخانه ها ظهور کردند. آنها از آتلانتیک [اقیانوس اطلس] عبور کردند تا در
جست وجوی گنجینه های هنری وارد اروپا شوند. کارگران صنعتی با بازگشت به خانه
[آمریکا] برای دستمزدهای بخور و نمیر سخت کار کردند؛ اغلب ۱۲ تا ۱۴
ساعت در روز، هفت روز در هفته آن هم در کارخانه های شلوغ و خطرناک. بازارهای مالی
آنقدر بی نظم و قانون بودند که ترس و درگیری به صورت دوره ای به خاطر سبعیت شگفتی
آور [کار و مالکان] فوران می کرد، تجارتی که روزگاری موفق بود را ویران کرد،
خانواده هایی که روزگاری در خانه و زمین خویش موفق بودند به خانواده هایی بی چیز و
خیابانی تبدیل شدند، اندوخته های زندگی از میان رفت و میزان بیکاری هم فوران کرد
آن هم در زمانی که هیچ شبکه امنیتی اجتماعی برای کاهش دلهره های ناشی از بیکاری
وجود نداشت.
در پایان
قرن نوزدهم، بسیاری از آمریکایی ها به خاطر نگرش های «ویران شهری»شان
[Dystopia: را
در برابر «آرمان شهر» قرار دادم. برخی به آن «کابوس آباد» یا «خیال آباد» هم می
گویند.] از آینده ای که غیرقابل کنترل است دچار دلهره بودند. افول
مزارع خانوادگی و ظهور شهرهای بزرگ که مملو از توده های مهاجران بود باعث شد
بسیاری در مورد پایان دموکراسی در آمریکا پیشگویی کنند. سوسیالیست ها و آنارشیست
ها خواستار تسریع در تغییرات انقلابی شدند؛ محافظه کاران از آینده می ترسیدند و می
دیدند که با ورود مهاجران و ایده ها و باورهای غریبه ارزش ها و فرهنگ آمریکایی
بلعیده می شود. با این حال، با آغاز قرن بیستم، آمریکا از [دل] بحران صنعتی سازی
برای ساخت نوع جدیدی از اقتصاد سر بر آورد که این اقتصاد در نهایت رفاه، پیشرفت و
آزادی را برای اکثریت قریب به اتفاق جمعیت به ارمغان آورد. نسل پساجنگ شاهد مرگ[death
throes] تجربه آمریکایی نبود (چنان که بسیاری در آن زمان از آن می
ترسیدند) بلکه شاهد تقلای پروانه ای بود که از پیله خود بیرون می آمد.
نابرده رنج
گنج میسر نمی شود
این سازگاری
طی سه مرحله به وجود آمد. در مرحله اول، از ۱۸۶۵ تا ۱۹۰۱آمریکایی
ها تلاش می کردند تا با نیروهایی که در حال شکل بخشی دوباره به جامعه شان بودند
گلاویز شوند. اغلب، دولت ضعیف تر از آن بود یا سازماندهی ای اندک تر از آن داشت که
بتواند وظیفه دشواری که آن روزگار می طلبید را انجام دهد. ایده های جدیدی که انسان
های خوش نیت به میدان می آوردند به آنچه می خواست دست نمی یافت.
استاندارد «دوگانه پولی» [bimetal monetary standard] سیاستمداری به نام «ویلیام جنینگز برایان»
[William Jennings Bryan] و «مالیات واحد» [single tax] اقتصاددانی به نام
«هنری جورج» [HenryGeorge] نتوانست مشکلات آن روز را حل کند اما
پیامبران راست کیشی [prophets of orthodoxy] هم نتوانستند مشکلات
مربوط به افول کشاورزی، نابرابری رادیکال و فقر شهری را حل کنند. با این حال،
آمریکایی ها درحال آموختن از شکست هایشان هستند و درک خود از شرایط جدید را تعمیق
بخشیده اند. اقتصاددانان آمارهای بهتری را بسط داده اند و تحلیل خود از این مشکلات
را به خاطر چرخه تجارت و بی ثباتی های نظام بانکداری تیزتر و دقیق تر کرده اند.
اصلاح خدمات کشوری کیفیت پرسنل دولتی را بهبود بخشید. کنشگران اجتماعی و خیرخواهان
بخش خصوصی روش ها و ایده های جدید را تجربه کردند. «دین پژوهان»
[Theologian] ارتباط
میان مشکلات اجتماعی با انجیل را مورد بازنگری و بازاندیشی قرار دادند. ائتلاف های
جدید و آینده نگرتری شروع به شکل گیری در سیاست آمریکا کرد. نسل پساجنگ مشکلات
جدیدی را که برای مقابله با آنها [یعنی مقابله با این نسل] شکل گرفته حل نکردند
بلکه مبنایی برای موفقیت آینده بنیان نهادند. یک ساختار فکری، اجتماعی و سیاسی به
تدریج شکل گرفت که از مجموعه ای موفقیت آمیزتر از سیاست هایی که «عصر مترقی»
[Progressive era] نامیده می شد حمایت می کرد. بنابراین، مرحله دوم
سازگاری آغاز شد.
نظام فدرال
رزرو، نهادهای تنظیمی مانند اداره غذا و دارو و اصلاحاتی مانند ممنوعیت[Prohibition:
«ممنوعیت در ایالات متحده» یک منع قانونی فراگیر در مورد تولید، واردات، حمل ونقل
و فروش نوشیدنی های الکلی بود که از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۳
اجرا می شد. طی قرن ۱۹، «الکلیسم»، خشونت
خانوادگی و فساد سیاسی آن قدر متداول شد که کنشگران را واداشت تا ترتیبی برای منع
نوشیدنی های الکلی به اجرا در آورند تا جامعه بیمار را درمان کنند.]، حق رای زنان،
وضع مالیات بر در آمد و انتخاب سناتورهای آمریکایی از سوی مردم شاهدی بود بر
اعتماد روزافزون نسل جدید که به شکل بهتری برای تعامل با صنعتی سازی تجهیز شده
بود. با این حال، به خاطر تمام این موفقیت ها، نه «عصر مترقی» و نه «نیو دیل»[
New Deal: «نیو دیل» به برنامه اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت رئیس
جمهور ایالات متحده آمریکا بعد از بروز رکود بزرگ در ایالات متحده در سال ۱۹۲۹
گفته می شود. نیو دیل، دخالت دولت در اقتصاد برای خروج از بحران وخیم سرمایه داری
و دمیدن جان تاره به زیرساخت های این نظام بود. به همین دلیل بلافاصله پس از
پیروزی روزولت در انتخابات سال ۱۹۳۲، دولت
فدرال برنامه های اصلاحی خود را آغاز کرد که به تحولات عظیم اقتصادی و اجتماعی در
جامعه ایالات متحده آمریکا انجامید.] رادیکال تر و دور از دسترس تری که پس از آن
آمد مشکل جامعه صنعتی را حل نکرد. تا جنگ جهانی دوم طول کشید که مرحله سوم و نهایی
سازگاری شروع شود. توسعه سریع اقتصاد دوران جنگ و برنامه ریزی وسیع که برای پیروزی
در جنگ لازم بود به آمریکایی ها الگو و قالبی برای سازماندهی جامعه خود به شکلی
فراگیرتر از گذشته به دست داد. فقط در آن زمان بود که ایالات متحده توانست پتانسیل
بالقوه کامل بهره وری صنعتی اش را کنترل و جامعه ای باثبات و موفق به وجود آورد که
به نظر می رسید توانسته اساسی ترین مشکلات زندگی اقتصادی و اجتماعی در جهان مدرن
را حل کند.
با نگاه به
گذشته، این الگوها روشن به نظر می رسند: سال های پساجنگ سرد ایالات متحده را به
مهم ترین اقتصاد صنعتی در دنیا تبدیل کرد و در دهه های آینده آمریکایی ها یاد
گرفتند که چگونه از ثروت عظیمی که صنعتی سازی به وجود آورد برای پرداختن به
مشکلاتی استفاده کنند که برایشان به وجود آمده بود. در پایان جنگ سرد، یک کشور
روستایی عمدتا دارای کشاورزان کوچک اما موفق به کشوری شهری و نیمه شهری با کارگران
عمدتا موفق یقه سفید و یقه آبی تبدیل شد. کودکان به مدرسه رفتند نه به کارخانه ها یا
معادن. دشواری های مالی اعصار اولیه تا حد زیادی مهار شد. چرخه تجارت – اگر نگوییم
منسوخ اما – متعادل و ملایم شد تا حدی که رکودهایی که جهان صنعتی را به لرزه در
آورد به امری متعلق به گذشته تبدیل شد. شبکه های ایمنی اجتماعی به حامی کارگران و
کهنسالان و ناتوانانی که از فراز و فرودهای زندگی در جامعه ای بازاری تاثیر گرفته
بودند تبدیل شدند. شهرها منابع قابل اعتمادی از آب، گاز و برق داشتند. تا دهه ۷۰،
بدترین لطمه زیست محیطی انقلاب صنعتی در مسیر حل وفصل شدن قرار گرفته بود؛ به
تدریج، آب شرب و هوا پاکیزه شدند و کار تدریجی ارزیابی و باز سازی و تعمیر لطمات
زیست محیطی گذشته درحال شروع شدن بود.
سال های اوج
جامعه صنعتی از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰ شاهد توسعه
بسیاری از کشورها در قالب ثباتی نامعمول از کاپیتالیسم هدفمند بود که ارتباط
نزدیکی با دولت داشت. انحصارهای تحت نظارت و انحصارهای چندقطبی [oligopolies]بر بسیاری
از صنایع استیلا داشت. در ایالات متحده، AT&T سیستم تلفن را در قالب انحصار در اختیار
داشت و نفت، اتومبیل، خطوط هوایی و صنایع فولادی و ... انحصارهای چندجانبه ای
بودند که استیلایشان به خاطر معدود تولیدکنندگان بزرگ بود. در صنایع دیگر، مانند
بانکداری، تعداد زیادی از شرکت ها طبق قوانینی عمل می کردند که رقابت را محدود می
کرد. این کارفرمایان به کارگران خود مشاغلی باثبات با مزایایی خوب پیشنهاد می
دادند؛ تعداد روزافزون کارگران از برنامه های خوب مستمری در کنار امنیت اجتماعی
برخوردار بودند. درآمدها و مزایا به تدریج به شکلی واقعی افزایش یافت. فرصت های
تحصیلی فزونی یافت. در مجموع، هر نسلی از معیارهای بالاتری از زندگی نسبت به
پیشینیانش برخوردار می شد. این دگرگونی محدود به آمریکا نبود.
در تمام
جهان صنعتی هر چه ستیز طبقاتی دهه های اول صنعتی شدن تلخ تر و بدتر بود، در قرن ۱۹
و اوایل قرن ۲۰ به تدریج این ستیزها آرام تر شد و فروکش کرد.
پس از جنگ جهانی دوم، هم سرمایه داران و هم کارگران در مورد کشمکش های خود به یک
مصالحه دست یافتند. احزاب سوسیالیست رویکردی تدریجی گرایانه در پیش گرفتند و احزاب
بازارمحور به لحاظ اجتماعی متفق القول تر شدند. زندگی بین المللی در میان دموکراسی
های صنعتی باثبات تر شد. جاه طلبی های بی پایان آلمان و ژاپن دیگر مخل صلح نبود.
ظهور اتحادیه اروپا و ناتو نشان از عصر جدیدی از صلح عمیق در چارچوب اروپا و به
طور گسترده تر در جهان آتلانتیک داشت. فراسوی مرزهای غرب صنعتی شده، تنش های بین
المللی ادامه داشت آن هم با بلوک شوروی و در جهان در حال توسعه. اما با توجه به
رکوردی که دموکراسی های صنعتی در صلح بر جا گذاشتند، به نظر می رسید که توسعه
سیاسی انسانی مسیری قابل پیش بینی را دنبال می کرد.
وقتی جوامع
کشاورزی، صنعتی شدند از مسیر نوعی بلوغ گذر کردند اما به مرور زمان به بلوغ
رسیدند. شور و هیجان جوانی فرو نشست و فانتزی های توهمی از فاشیسم تا کمونیسم
جذابیت خود را از دست دادند. در آخر، همچون بسیاری از جوانان بلوغ یافته این جوامع
به جوامعی مسوولیت پذیر در جهان پیشرو تبدیل شدند. کار بسیاری مانده که باید انجام
شود و زندگی در آمریکا و سایر جوامع صنعتی بلوغ یافته اواخر قرن بیستم راه درازی
تا کامل شدن داشت. اما دستاوردهایش آن قدر کافی و تاثیرگذار بود که الهام بخش
عالمان سیاسی برای تمجید سرمایه داری لیبرال صنعتی شود و آن را بالاترین و نهایی
ترین شکل جامعه بشری برشمارند.
این ایده که
توسعه صنعتی بی وقفه صلح اجتماعی در داخل و صلح بین المللی را در خارج هدایت می
کند، نشانه ای از فرا رسیدن عصری بود که [برخی عناصرش] تلاش داشت تا به تسلیحات
هسته ای و موشک های بالستیک میان قاره ای دست یابد. مشیت الهی برنامه های دیگری هم
داشت. لیبرال دموکراسی در جهان اقتصادهای صنعتی بالغ به معنای پایان تاریخ نبود؛
چراکه رقبای ژئوپلیتیک و ایدئولوژیک مبانی نظم جهانی لیبرال را در سال های اخیر
تضعیف کرده اند. وقتی مقام های به وحشت افتاده اتحادیه اروپا در بروکسل، تبعات
انتخابات در بریتانیا، مجارستان، لهستان و ایتالیا را دنبال می کردند و وقتی دولت
ترامپ در پی این برآمد که سیاست آمریکا را در مسیرهای جدیدی قرار دهد، شالوده های
این ساختمان به نظر می رسید که درحال فروریختن است؛ زیرا معماران نظم جهانی به دنبال
مهر پایانی بر ساختمان صلح بودند. دیگر دموکراسی های لیبرال محافظان یا قیم های
جهان توسعه یافته و نظام اجتماعی باثبات نبودند. مهم تر اینکه، توده ها دیگر باور
نداشتند که تکنوکرات ها می توانند با دنبال کردن رویه های مشخص پاسخی درست به
سوالات اقتصادی و اجتماعی شان بدهند. در بسیاری از موارد، امروز شهروندان دموکراسی
ها در اطراف و اکناف جهان خود را در موقعیت نامناسب نسل پساجنگ می یابند: آنها با
مشکلاتی مواجهند که ریشه هایش را نمی توان به طور کامل درک کرد و راه حل هایش در
نهایت مستلزم معماری فکری و سیاسی ای است که هنوز وجود ندارد.
انقلاب
اطلاعاتی
«انقلاب
صنعتی» و «انقلاب اطلاعاتی» عباراتی هستند که میزان و وسعت تغییری را که روزگاری
برجسته بود، پنهان می سازند. این فرآیندها حتی جامعه را عمیق تر از انقلاب های
سیاسی دستخوش تغییر می سازند. از خانواده تا دولت، از شرکت ها تا کلاس های درس، از
محراب تا تخت سلطنت، از جنسیت تا مسائل مالی هیچ موسسه اجتماعی دست نخورده باقی
نمانده است. احزاب سیاسی متلاشی شده و در امتداد خطوط
جدید از نو ساخته می شوند؛ ایدئولوژی های سیاسی جدید که برخی از آنها افراطی
هستند، از هرج ومرج سر بر می آورند تا حمایت های گسترده را رقم زنند. این نوع از
تغییر است که طی انقلاب صنعتی جهان را در نوردید و اکنون هم درحال در نوردیدن جهان
است. برای آمریکایی ها، این هم یک ناخوشی بدبینانه است و هم یک ناخوشی خوش بینانه.
از یکسو، کشور می تواند آبستن سال ها دشواری و بدکارکردی شود؛ زیرا آمریکایی ها می
کوشند تا ابتدا درک کنند و سپس قواعد جامعه اطلاعاتی درحال ظهور را بچینند. از سوی
دیگر، مسیری که این کشور شروع کرده نه به افول که به پیشرفت منتهی می شود. درست
همان طور که جامعه صنعتی بلوغ یافته نیمه دوم قرن بیستم به اکثریت آمریکایی ها
رفاه، بهداشت و آزادی بیشتری نسبت به هرکس دیگری از زمانی که بشر از غبارهای پیش
از تاریخ بیرون آمد ارائه داد، می توان امید داشت که نیروهای خلاق که به واسطه
انقلاب اطلاعاتی رها شده اند، نوع جدیدی از جامعه را خلق خواهند کرد که برای کرامت
بشری و آزادی ای که تاکنون بشر می شناخته سودمندتر خواهد بود.
منتشر شده
در روزنامه دنیای اقتصاد