پایگاه خبری فولاد ایران - چطور بانکدارها تقلب کردند تا در مهمترین عدد جهان دست ببرند.
به گزارش خبرگزاری
تسنیم، در دفتر مرکزی بانک «یو بی اس» سوئیس در توکیو، در وسط یک طبقه تجاری متروک،
تام هِیس مات و مبهوت پشت یکی از هشت صفحه نمایشگر بانک نشسته بود. کالر اسکو، معاملهگر
بریتانیایی، با رنگ و روی سفید و ازرمقافتاده و موهای بلوند بههمریخته حاصل عادتش
که وقتی در یک فکر عمیق فرو میرفت دستش را در آنها فرو میبرد، سر و وضعش بههمریختهتر
از معمول بود. 15 سپتامبر 2008 بود و برای هیس اوضاع مثل به پایان رسیدن دنیا به نظر
میرسید.
هیس صبح سحر در آپارتمانش
با تماسی از رئیسش بیدار شده بود که به او میگفت فورا به دفتر کارش برود. در نیویورک
بانک «لمان برادرز» ناچار شده بود اعلام ورشکستگی کند. هیس پشت میزش به روند اخبار
و هراس جهانی نگاه میکرد. هر بازاری که باز میشد تبدیل میشد به دریایی از لامپهای
چشمکزن قرمز چراکه سرمایهگذاران دیوانهوار دارایی خود را به زیر قیمت میفروختند.
در لحظاتی اینچنین، هیس وارد یک وضعیت تقریبا ناخودآگاه میشد که در آن، به سرعت موج
اطلاعات را قبل از اینکه خودش از آن آگاه شود پردازش و بهترین راه فرار را محاسبه میکرد.
هیس یک پدیده در بانک
«یو بی اس» بود، یکی از بهترینهای بانک در معامله سپردههای اولیهای که مردم در حسابها
میگذاشتند. به همین علت، تا پیش از آن، بحران مالی رو به افزایش واقعا برای او خوب
بود. آشفتگی به او اجازه میداد که از کسانی که کارد به استخوانشان رسیده بود و میخواستند
بروند، داراییشان را ارزان بخرد و به معدود کسانی که از بخت بد هنوز به معامله نیاز
داشتند بفروشد. در حالی که بیشتر دلالها از ترس کار را تعطیل میکردند، هیس با اشتهای
ظاهرا نامحدودش برای خطر کردن، بیرون نمیآمد. او 28 ساله بود و آن سال بیش از 70 میلیون
دلار سود کسب کرده بود.
اکنون این وضعیت در
معرض تهدید بود. هیس نهتنها باید خودش را از هر معاملهای که با بانک «لمان» انجام
داده بود بیرون میکشید بلکه یک سلسله قمار بزرگ کرده بود به هوای اینکه در روزهای
آینده نرخهای بهره ثابت باقی خواهند ماند. سقوط «لمان برادرز» که چهارمین بانک سرمایهگذاری
بزرگ در امریکا بود، به طور قطع باعث میشد آن نرخهای بهره که واقعا تنها حرارتسنج
برای ریسک بودند تندوتیزتر شوند. همانطور که هیس به دفترچه تجاری نگاه میکرد، یک
نرخ را مهمتر از بقیه دید: نرخ مبادله بینبانکی لندن یا «لایبور» که معیاری بود که
روی 350 تریلیون دلار اوراق بهادار و وام در سراسر جهان تاثیر میگذاشت. برای معاملهگرانی
مثل هیس، این عدد همانند جام مقدس در مسیحیت بود. دو سال قبلتر، او راهی کشف کرده
بود که آن را دستکاری کند.
لایبور به وسیله کمیتهای
از بزرگترین بانکهای جهان که خودشان اعضای آن را تعیین میکردند و سیاستگذاریاش
را انجام میدادند معین میشد. این نرخ محاسبه میکرد که قرض دادن بانکها به یکدیگر
چقدر هزینه دارد. هر روز صبح، هر بانک تخمینی از این نرخ ارائه میکرد، یک میانگین
از آنها گرفته میشد و یک عدد در میانه روز منتشر میشد. این روند برای ارزهای مختلف
و برای مدتزمانهای گوناگونی، بین بازه یک شب تا یک سال، تکرار میشد. هیس طی دورانی
که یک معاملهگر خرد در لندن بود، توانسته بود بسیاری از 16 نفری را که مسئول تعیین
نرخ هرروزه بانک خود برای ارز ین ژاپن بودند بشناسد. او با روشنبینی خود دریافته بود
که این افراد عمدتا برای راهنمایی گرفتن درباره اینکه چه عددی را هرروز تعیین کنند،
به کارگزاران بین معاملهگران بورس متکیاند؛ واسطههایی که سریع حرف میزنند و درگیر
هر معاملهای هستند.
کارگزارها واسطههایی
در جهان امور مالی هستند که معاملات بین معاملهگران را در بانکهای مختلف در هر زمینهای،
از اوراق قرضه گرفته تا معامله سپردههای اولیه مردم در حسابها بدون نظارت بورس، تسهیل
میکنند. اگر معاملهگری بخواهد چیزی بفروشد یا بخرد، در مقام نظر به همه بانکها اعلام
میکند که قیمتشان را اعلام کنند. یا میتواند پیش یک کارگزار برود که با همه در ارتباط
است و میتواند در عرض چند ثانیه برایش یک طرف معامله پیدا کند. به ندرت دلاری به صورت
نقد یا سپرده اولیه مردم بدون اینکه یک کارگزار معامله را جوش بدهد و سهم خود را بردارد
مبادله میشود. در بازار معاملات سپردههای اولیه مردم در حسابها بدون نظارت بورس
که در آن، مبادله به صورت متمرکز انجام نمیشود، کارگزارها در کانون جریان اطلاعات
قرار دارند. این امر آنها را در یک موقعیت قدرتمند قرار میدهد. فقط آنها میتوانند
تصویری داشته باشند از آنچه که همه بانکها در حال انجامش هستند. در حالی که کارگزارها
نقشی رسمی در تعیین نرخ لایبور ندارند، تعیینکنندگان این نرخ در بانکها برای کسب
اطلاعات درباره اینکه پولها در کجا معامله میشوند به آنها متکی هستند.
همچنین بیشتر معاملهگران
به کارگزارها به عنوان شهروندان درجه دو و از بالا نگاه میکردند. هیس ارزش آنها را
تشخیص داد. او چیزی میدید که دیگران نمیدیدند چون او فرد متفاوتی بود. صمیمت او با
اعداد، خونسردانه به استقبال خطر رفتن و عادتهای غیرمعمولش، چیزهایی بیش از تیکهای
عصبی حرفهای بود. تا سال 2015 مشخص نشد که هیس دچار سندروم آسپرگر است و در آن موقع
او 35 سال داشت. سندروم آسپرگر یک نوع اختلال رشد عصبی است که با مشکلات قابلتوجه
در ارتباط بین فردی و ارتباط غیرکلامی مشخص میشود و معمولا با علایق و رفتارهای وسواسی
و تکراری همراه است. اما همکاران اپراتور او که بسیاری از آنها مغزهایی از مدرسههای
درجهیک بودند، اغلب هیس را به یاد میآوردند که مانند آنها نبود. آنها به او لقب
«رِین من» داده بودند.
تا زمانی که بازار
در لندن باز شد، سقوط بانک «لمان» رسمی شد. هیس به یکی از کارگزارهای مورد اعتمادش
در بانک «سیتی» پیامک فرستاد تا بگوید که میخواهد نرخ لایبور به چه سمتی حرکت کند.
معمولا او تعارف و خوشامدگویی را کنار میگذاشت. تایپ کرد: «رفیق، واقعا به پایینتر
نیاز است». کارگزار پیام اطمینانبخشش را فرستاد «نمره چند؟» و طی چند ساعت بعد، یک
کار روزمره معمول دنبال شد. هروقت که یکی از بانکهای تعیینکننده نرخ لایبور با او
تماس میگرفت و از او نظرش را درباره اینکه معیار چه باشد میپرسید، کارگزار – قطعا
با دادن اخبار مصیبتبار - میگفت که نرخ به احتمال زیاد سقوط میکند. لایبور شاید
روی صدها تریلیون دلار وام و حساب پسانداز تاثیر میگذاشت اما بدین گونه تعیین میشد:
مکالمه بین مردانی که بسته به حوادث روز و با بیتفاوتی خوشبین یا ترسخورده بودند.
وقتی که هیس آخر شب اعداد رسمی را نگاه میکرد، دید که از بخت خوشش لایبور ارز ین سقوط
کرده است.
هیس هنوز از خطر نرسته
بود. طی سه روز بعد، او به ندرت دفتر کارش را ترک کرد و با سه ساعت خواب در شب خودش
را نگه داشت. بازار که به لرزه درآمد، سود و زیان او تنها در عرض چند ساعت از حدود
منفی 20 میلیون دلار تا مثبت 8 میلیون دلار بالا رفت اما هیس کارت برنده دیگری در آستین
داشت. موسسه «آیکپ»، بزرگترین کارگزار بین معاملهگران، هرروز ساعت 7 صبح یک ایمیل
«پیشبینی لایبور» برای کسانی میفرستاد که در بانکها مسئول تعیین نرخ لایبور بودند.
هیس پیامی برای یکی از کسانی که داخل «آیکپ» بود فرستاد و به او یاد داد که پیشبینیها
را به سطحی پایینتر منحرف کند. در میان آشوب، لایبور تنها چیزی بود که هیس فکر میکرد
میتواند کنترلی بر آن داشته باشد. او شبکه خود را تا بیشترین اندازه به کار گرفت،
به کارگزارهایش پیشنهاد پرداختهای اضافی در قبال همکاریشان میداد و به نفع بانکهایی
در سراسر جهان عمل میکرد.
تا پنجشنبه 18 سپتامبر،
هیس از پا افتاد. این لحظهای بود که برایش همه هفته کار کرده بود. اگر لایبور امروز
بالا میرفت، همه خیمهشببازیاش برای هیچ انجام شده بود. افزایش لایبور بر اساس واحد
پایه انجام میگرفت که معادل یکصدم هر درصد نقطهای بود و خلاصه کلام آنکه هر تیکتاک
ساعت برای او در حدود 750 هزار دلار ارزش داشت.
برای هزارمین بار
از وقتی که وضع «لمان» خراب شده بود، هیس با کارگزارانش در لندن تماس گرفت. او به یکی
از آنها در یک پیامک گفت: «از تو میخواهم آن را در پایینترین حد ممکن نگه داری، باشد؟»
و دوباره نوشت: «به تو، میدانی، 50 هزار دلار، 100 هزار دلار، یا هرچقدر دیگر میدهم.
هرچقدر که بخواهی، باشد؟»
کارگزار تکرار کرد:
«باشد.»
هیس گفت: «سر حرفم
هستم.»
کارگزار گفت: «میدانم
هستی. انجام میشود، بگذار به عهده من.»
وقتی که نرخ لایبور
آن روز در ساعت 8 شب منتشر شد هیس هنوز در دفتر توکیو بود. نرخ ین یک واحد پایه سقوط
کرده بود، در حالی که نرخهای بازار پولی مشابه برای دیگر ارزها به صعود خودشان ادامه
میدادند. بحران از سر هیس رد شده بود. او با استفاده از شبکه کارگزارهایش یکتنه به
جنگ بخشی از زیرساخت مالی کره زمین رفته بود. هدفون را از روی سرش برداشت و به سمت
رختخواب خانهاش روانه شد. او از زمانی که هشت سالش بود تصور میکرد یک ابرقهرمان است
و آن شب یک ابرقهرمان بهروزشده بود که زیر لحاف پر خوابیده بود.
عدد سود
و زیان
کار هیس این بود که
برای کسانی که او را استخدام کرده بودند بیشترین پول ممکن را از خرید و فروش حسابهای
پسانداز به دست بیاورد. اینکه دقیقا چطور این کار را انجام میدهد – معجون خاصی از
استراتژیها، مهارتها و حقههایی که دی ان ای یک معاملهگر را تشکیل میدهند – عمدتا
پیش خودش میماند. در درجه اول، او یک بازارساز بود که برای مشتریانش که اغلب معاملهگرانی
در دیگر بانکها بودند نقدینگی درست میکرد. از همان دقیقهای که هرروز صبح کلمه رمزش
را مینوشت و وارد ترمینال بلومبرگش میشد و چراغ قرمز کنار نامش سبز میشد، هیس پشت
خط تلفن در حال نقل کردن معاملههای تضمینشده و پیشنهاد دادن قیمت برای فهرست گستردهای
از محصولاتی بود که معامله میکرد. او به خودش افتخار میکرد که همیشه تلفنش به روی
تجار باز است، بدون توجه به اینکه بازارها چقدر متلاطم هستند. این ویژگی مثل کارت ویزیت
او بود.
هیس این بخش از کارش
را به داشتن بساط سبزی و میوه شبیه میدانست. پایین بخر، بالا بفروش و تفاوت قیمت را
در جیبت بگذار. اما به جای سیب و گلابی، او اوراق بهادار پیچیدهای را معامله میکرد
که صدها میلیون دلار ارزش داشتند. سود او از فاصله بین اینکه چقدر برای یک اوراق پول
میدهد و چقدر آن را میفروشد حاصل میشد. در زمانهای بیثباتی این فاصله بیشتر میشد
که نشان میداد ریسک اینکه بازار ممکن است علیه او شود قبل از اینکه بتواند شانس فروختن
اوراقش را داشته باشد افزایش یافته است.
همه این کارها یک
جریان ثابت درآمد را فراهم میکرد اما مشخص نبود که پولهای زیاد از کجا میآیند. آنچه
واقعا هیس را از دیگران متمایز میکرد، توانایی او در تشخیص نابهنجاری قیمتها و استفاده
از آن بود؛ تکنیکی که به عنوان «معامله ارزش نسبی» شناخته میشد. این توانایی از اشتیاقی
که در تمام طول عمرش برای یافتن الگوها داشت برآمده بود. طی دورههای آرامش، او وقتش
را صرف ثبت دادهها و شکار فرصتهای نادیده میکرد. اگر او فکر میکرد که قیمت دو اوراق
بهادار مشابه بیش از حد با یکدیگر اختلاف پیدا کرده بودند، یکی از آنها را میخرید
و از نزدیک آندیگری را مراقبت میکرد و روی این قمار میکرد که اختلاف بین آندو کم
خواهد شد.
هیس هرجا که کار میکرد،
نرمافزارش را برپا میکرد تا به او بگوید دقیقا چقدر سود یا ضرر از هر حرکت جزئی لایبور
در هر واحد پولی نصیبش خواهد شد. یکی از معاملات مورد علاقه هیس مربوط به قمار بر سر
این بود که شکاف بین لایبور در دورههای مختلف بیشتر میشود یا کمتر: چیزی که در این
صنعت یکی از پایههای معامله شناخته میشد. هربار که هیس معامله میکرد باید تصمیم
میگرفت که آیا از ریسک کردن دست بردارد برای محافظت کردن از موقعیت خودش که، برای
مثال، از حسابهای پسانداز دیگران استفاده کرده، یا نه.
خریدوفروشهای هیس
تغییرات مداومی را در دفتر معاملات ایجاد کرد که تا سالهای بعد هم ادامه داشت؛ دفتر
معاملات که در قالب صفحات بزرگ اکسل بود. او دوست داشت که فکر کند این دفتر یک ارگانیسم
زنده است با هزاران اندام متحرک به هم متصل. در گوشهای از یکی از صفحات نمایشگر او،
عددی بود که بیش از دیگر اعداد به آن نگاه میکرد: سود و زیان پر از پستی و بلندی او.
از هر معاملهگر معقولی بپرسید او قادر خواهد بود به شما بگوید که این عدد در حدود
هزار دلار است. کل ارزشی که هیس برای خودش قایل بود در یک عدد بیچونوچرا خلاصه میشد.
پراندن
نرخها روی هوا
تا پیش از تابستان
2007، بحران وام مسکن در امریکا باعث شد بانکها و صندوقهای سرمایهگذاری در سراسر
جهان در قرض دادن بدون وثیقه به یکدیگر کمدلوجرئت شوند. شرکتهایی که به بازار به
اصطلاح پولی برای تامین مالی کسبوکارشان وابسته بودند به وسیله هزینه اعتبار کوتاهمدت
که مثل بادکنک باد میشد فروپاشیده بودند. در 14 سپتامبر، بعد از اینکه بانک «نورثرن
راک» اعلام کرد برای اینکه دایر بماند به وامهایی از «بانک آو انگلند» وابسته است،
مشتریانش ساعتها صف کشیدند تا پساندازهای خود را از حسابها بیرون بکشند.
بعد از آن، بانکها
تنها تلاش میکردند وامهای بدون وثیقه را هربار برای چند روز به یکدیگر قرض بدهند
و نرخ بهره وامهای بلندمدتتر سر به فلک کشید. به همین ترتیب، لایبور به عنوان حرارتسنج
فشارهای سیستم واکنش نشان داد. در اوت 2007، فاصله بین لایبور سهماهه دلار و سواپ
فهرستشده یکشبه – معیار هزینه استقراض یکشبه بانکها – از 12 واحد پایه به 73 واحد
پایه افزایش یافت. تا ماه دسامبر این فاصله تا 106 واحد پایه صعود کرد. الگوهای مشابهی
هم درباره پوند استرلینگ، یورو و بیشتر 12 ارز دیگری مشاهده شد که هرروز ظهر روی وبسایت
«انجمن بانکداران بریتانیا» منتشر میشد.
هرکسی میتوانست ببیند
که نرخهای لایبور به سمت بالا پرواز کردهاند اما سؤالها درباره این شروع شد که آیا
این نرخها به اندازه کافی بالا رفتهاند تا شدت و حدت مضیقه اعتباری را منعکس کنند.
تا اوت 2007، تقریبا معاملهای نقدی نبود که دوره زمانیاش بیش از یک ماه باشد. در
مورد برخی از ارزهای کوچکتر، هیچ وامدهندهای برای هیچ دوره زمانی وجود نداشت. هنوز
با تریلیونها دلاری که به لایبور مرتبط بود، بانکها باید قطارهای خودشان را روی ریل
نگه میداشتند. افرادی که هرروز مسئول تعیین نرخهای لایبور بودند شانسی نداشتند جز
اینکه انگشت شست و اشارهشان را بلند کنند و روی هوا اعدادی را بپرانند. واضح بود که
«بهترین تخمین»های آنان به طور غیرواقعگرایانهای خوشبینانه بود.
بازی مخاطرهجویانهای
گسترش یافت که در آن، تعیینکنندگان نرخها تلاش میکردند تخمین بزنند که رقبایشان
چه نرخی را تعیین کردهاند و سپس نرخ خود را کمی پایینتر اعلام کنند. اگر آنها اشتباه
حدس میزدند و نرخهایی بالاتر از همکارانشان وارد میکردند، تلفنهایی با عصبانیت
از سوی مدیرانشان دریافت میکردند که به آنها میگفت آن ورق را به دسته کارتها بازگردانند.
در طبقات تجاری ساختمانهای سراسر جهان، مکالمات هراسآلودی بین معاملهگران و کارگزارهایشان
درباره پیشبینیها از لایبور انجام میشد.
هیچکس نمیدانست
که لایبور کجا باید بایستد و هیچکس نمیخواست یک به حاشیه راندهشده باشد. حتی جایی
که بانکداران سعی میکردند صادق باشند، راهی وجود نداشت برای اینکه بدانند آیا تخمینهایشان
درست است یا نه، چراکه یک معیار اصلی برای قرض دادن بینبانکی نبود که تخمینهای خود
را با آن مقایسه کنند. ماشین در هم شکسته شده بود.
بانکها
میدانستند
وینس مکگانِگِل،
یک مرد کوچک و ترکهای با ظاهری خجول، 11 سال بود که در اداره اعمال مقررات «کمیسیون
معاملات قراردادهای آتی کالایی» در واشنگتن کار میکرد و طی این دوره موهای قرمزش در
کنارههای سر جوگندمی شده بود. مکگانگل که یک کاتولیک عملکننده به تکالیف دینی بود،
مدرک حقوق خود را از دانشگاه «پرپردین»، یک مدرسه مسیحی در مالیبو در ایالت کالیفرنیا،
گرفته بود؛ جایی که دانشجویان برای «زندگی مطابق با اهداف، خدمت و رهبری» آماده میشدند.
در حالی که همکلاسیهایش
مشاغل سطحبالا با درآمد خوب را برای دفاع از شرکتها و افرادی که متهم به فساد شرکتی
بودند اشغال میکردند، مکگانگل تلاش کرد شغلهایی را انتخاب کنند که در موارد حقوقی
علیه آنها عمل میکرد. او در مقام یک دادستان دادگاه به آژانس کمیسیون معاملات پیوست
و آن موقع، در 44 سالگی، مدیر گروهی از وکلا و بازرسان بود.
مکگانگل در دفترش
را بست و لم داد تا اخبار روز را بخواند. 16 آوریل 2008 بود و تیتر صفحه اول روزنامه
وال استریت ژورنال میگفت: «بانکداران در میان بحران به نرخ اساسی شک دارند». این
مطلب چنین شروع میکرد: «یکی از مهمترین حرارتسنجهای سلامت مالی جهان سیگنالهای
غلط میفرستد. طی پیشامدی که روی قرضگیرندگان در همهجا تاثیر دارد، از تولیدکنندگان
روس نفت تا صاحبخانههای دیترویت، بانکدارها و معاملهگرها در حال ابراز نگرانی از
این هستند که نرخ پیشنهادی بینبانکی لندن که به «لایبور» شناخته میشود، به نرخی غیرقابل
اعتماد تبدیل شده است.»
این مطلب که در دفتر
لندن روزنامه والاستریت ژورنال نزدیک «فلیت استریت» نوشته شده بود، با این گمان ادامه
میداد که برخی از بانکداران در بزرگترین بانکهای جهان احتمالا به وضوح تخمینهای
پایینی برای هزینه استقراض میزنند تا مانع مطلع کردن بازار از اینکه «از نقدینگی ناامید
شدهاند» بشوند. این کار روی دستکاری لایبور تاثیر دارد و در نتیجه، روی تریلیونها
دلار اوراق بهادار در سراسر جهان. عیب بزرگ لایبور این بود که متکی به این بود که بانکها
حقیقت را بگویند اما آنها را ترغیب میکرد که دروغ بگویند. وقتی که هرروز 150 گونه
معیار مالی ارائه میشد، اظهار نرخ تکتک بانکها نیز منتشر میشد که به دنیا تصویر
کلی معتبر بودن نسبی آنها را میداد. به طور تاریخی، افرادی که مسئول اظهار نرخ لایبور
شرکتهای خود بودند، این توانایی را داشتند که تخمینهای خود را بر پایه بازار پولی
بینبانکی پرحرارتی بنا کنند که در آن، بانکها برای تامین مالی عملیات روزبهروز خود
از یکدیگر پول قرض میگرفتند. آنها از این امر بازداشته شده بودند که خیلی زیاد از
حقیقت منحرف شوند چراکه مشارکتکنندگان همکارشان در بازار، از نرخهایی که واقعا به
آنها پول تزریق کرده بودند خبر داشتند. طی چند ماه قبل، این وضعیت تغییر کرده بود.
بانکها قرض دادن به یکدیگر برای دورههای زمانی طولانیتر از چند روز را متوقف کرده
بودند و ترجیح میدادند که نقدینگی خود را روی هم تلنبار کنند. بعد از ورشکستگی شرکت
«بیِر استرنز» تضمینی برای اینکه بانکها پولها را برگردانند نبود.
وامدهندگان وقتی
که به این اندازه زیاد در معرض خطر قرار گرفتند، سخت دلمشغول آن میزان نقدینگی شدند
که وارد شرکتهای رقیب میشد. هر موسسه حاشیهای که در بالاترین انتهای طیف – که پرریسکترین
هم بود – در خطر تبدیل شدن به یک موسسه مطرود هم بود؛ موسسهای که دیگر قادر نبود به
نقدینگی لازم برای تامین مالی ترازنامهاش دسترسی داشته باشد. به زودی بانکها شروع
به اظهار نرخهایی کردند که فکر میکردند میتواند جای آنها را در میانه طیف قرار دهد،
به جای اینکه نرخهایی را تعیین کنند که واقعا فکر میکردند میتوانند با آن نقدینگی
بدون وثیقه را قرض بدهند. انگیزه کم کردن باد بادکنک نرخها به سود ربطی نداشت؛ بسیاری
از بانکها در واقع احتمال داشت که با نرخهای لایبور پایین پولهای خود را از دست
بدهند. اینجا مسئله بقا در میان بود.
طنز ماجرا این بود
که درست هر وقت که صحت لایبور دچار تزلزل میشد، اهمیت به شدت بالا میرفت. همانطور
که بحران مالی عمیق میشد، بانکهای مرکزی لایبور را برای ارزهای مختلف رصد میکردند
تا ببینند آخرین اعلام سیاستهای آنها چطور در آرام کردن بازارها موفق بوده است. دولتها
به اظهارات نرخ از سوی تکتک شرکتها نگاه میکردند تا سرنخهایی در اینباره به دست
آورند که به کدامیک آنها ناچار خواهند شد بعدا کمک مالی کنند. اگر بانکها درباره
لایبور دروغ میگفتند، تنها روی نرخهای بهره و پرداختهای مشتقه تاثیر نمیگذاشت؛
این کار واقعیت را میپیچاند.
در این مرحله اصلا
تصور این نمیرفت که معاملهگرانی مثل هیس در حال امر و نهی کردن به لایبور باشند تا
سودهای خودشان را افزایش دهند بلکه در اینجا یک معیار وجود داشت که به صداقت معاملهگرانی
وابسته بود که منافع مستقیمی در جایی که آن معیار تعیین میشد داشتند. لایبور به وسیله
«انجمن بانکداران بریتانیا» پیشبینی میشد. در هردو مورد، بدنه مسئول پیشبینی نرخها
هیچ قدرت تنبیهی نداشت، بنابراین توانش برای نهی کردن شرکتها از تقلب کم بود.
وقتی که مکگانگل
خواندن آن مطلب والاستریت ژورنال را تمام کرد، به همکارانش ایمیل زد و پرسید که درباره
لایبور چه میدانند. گروه او یک پرونده درست کرد که شامل برخی گزارشهای اولیه از داخل
جامعه مالی بود. در ماه مارس، اقتصاددانان «بانک تسویهحساب بینالمللی» که یک گروه
بالاسری بانکهای مرکزی سراسر جهان است، مقالهای علمی منتشر کرد که الگوهای غیرعادی
نرخ لایبور را طی بحران مالی جهانی تشخیص داده بود، با وجود اینکه مقاله نتیجه گرفته
بود این امر «نتیجه نارسایی در طراحی مکانیزم مالی نبوده است».
یک ماه بعدتر، اسکات
پِنگ، تحلیلگر «سیتی گروپ» در نیویورک، برای مشتریانش یک یادداشت تحقیقی فرستاد که
تخمین زده بود اظهار نرخهای لایبور دلار از سوی 18 شرکتی که آن نرخ را تعیین میکنند
20 تا 30 واحد پایه پایینتر از چیزی بود که آنها فکر میکردند باید باشد، به دلیل
«ترس فراگیر» در میان بانکهایی که «در حال پذیرش این مسئله بودند که دست پایین را
در محیط این بازار شکننده دارند». در حالی که شواهدی از دستکاری به وسیله شرکت خاصی
وجود نداشت، مکگانگل در حال ارزیابی این ایده بود که تحقیق و تفحصی را شروع کند.
رفتار
دستفروشمآبانه
در سال 2009، هیس
از «یو اس بی» بیرون آمد تا به «سیتی گروپ» بپیوندد. رئیس گروه «سیتی گروپ» آسیا، کریس
سِسیِر که از کارکنان قبلی بانک «لمان» بود، یک امریکایی کوچکقامت با ریش پروفسوری
بود که شهرت زیادی در پیدا کردن راههای تازه پول درآوردن داشت و میلیونها دلار صرف
جذب بهترین استعدادها در این زمینه کرده بود. و هیس برداشت اولین دورش بود.
فقط امضای 3 میلیون
دلار پاداش نبود که نظر هیس را به خود جلب کرد. نوید شروع تازهای در یکی از بزرگترین
بانکهای جهان به همراه حضور او در مرکز توجه بازار به شدت در حال توسعه نرخ بهره ابزار
مشتقه آسیا، بیش از آن اغواکننده بود که بتواند مقاومت کند. سسیر بعد از راضی کردن
او به پیوستن به بانک، پیش همکارانش مباهات میکرد که «یک حیوان واقعی» را یافته که
«ترتیب هرکسی را در خیابان میدهد».
سسیر برنامه ریخت
که «سیتی گروپ» به «تایبور» (نرخ پیشنهادی بینبانکی توکیو) بپیوندد، نرخی که هیس به
تحقیر میگفت که حتی راحتتر از لایبور میشود روی آن تاثیر گذاشت چون بانکهای کمتری
در تعیین آن مشارکت دارند. هیس وقتی شروع به معامله کرد میخواست فورا کارش را با موفقیت
شروع کند و قادر بودن به تاثیرگذاری روی دو نرخ معیاری که به تعیین سودده بودن جایگاه
او کمک میکرد، گام مهمی بود. گام دیگر این بود که کسی که نرخ لایبور را در لندن برای
«سیتی گروپ» تعیین میکرد در جایگاه تعیینکنندهای قرار بگیرد.
صبح روز 8 دسامبر،
سسیر پشت میزش در طبقه تجاری دفتر موسسه در توکیو نشسته بود. او یک دفتر داشت اما به
ندرت از آن استفاده میکرد و ترجیح میداد که در وسط گود باشد. فکر میکرد که نرخ لایبور
ین برای استقراض ششماهه بیش از اندازه بالا است. بعد از کنترل اظهار نرخ روز گذشته،
متعجب شد از اینکه میدید «سیتی گروپ» یکی از بالاترین ارقام را وارد کرده است.
سسیر با مدیر گروه
ریسک داراییها، استنلی تان، در توکیو تماس گرفت و از او خواست که بفهمد چهکسی مسئول
تعیین نرخ ین است و بخواهد که او نرخش را چندین واحد پایه پایین بیاورد. او از میز
ریسک داراییها فهمید که کانری وارف مسئول اظهار نرخ لایبور بانک است.
تان آن روز بعدازظهر
در پاسخ سسیر نوشت: «من با نفر مربوطه در لندن صحبت کردم و از او خواستهام که پایین
آوردن نرخ را ارزیابی کند.»
سسیر نرخهای لایبور
را آخر وقت آن شب دوباره نگاه کرد و وقتی که دید «سیتی گروپ» برای استقراض ششماهه
نرخ را فقط یکچهارم واحد کاهش داد ناراحت شد. او به تان نوشت: «ممکن است دوباره با
او صحبت کنید؟»
روز بعد، همانطور
که از او خواسته شده بود به سراغ میز داراییها در لندن برگشت. او همچنین زنجیره پیامهای
ردوبدلشده را برای رئیس میز ریسک داراییها در لندن، اندرو تارسفیلد، فوروارد کرد.
پاسخی که او از همکار همرده انگلیسیاش دریافت کرد جایی برای بدفهمی باقی نمیگذاشت:
هشداری تا حدی در لفافه پیچیده مبنی بر اینکه تو دخالت نکن.
هیس که در سلسلهمراتبی
بلافاصله پشت سر رئیسش قرار داشت در رنجیره پیامها حاضر نبود اما سسیر آنها را برای
او فرستاد.
تارسفیلد یک مرد متعصب
در دهه چهل زندگیاش بود که بعد از پیوستن به «سیتی گروپ» به عنوان یک کارآموز دانشآموخته،
بیش از 20 سال را در بخش مدیریت ریسک در بانک گذرانده بود. او به خودش به عنوان نگهبان
ترازنامه شرکت نگاه میکرد و اصلا خوشش نمیآمد که یک معاملهگر سمج که چیزی از پیچیدگیهای
تامین مالی بانک نمیدانست، به او بگوید که کارش را چطور انجام دهد.
گروه تارسفیلد به
جای اینکه نرخهای ورودی به لایبور را پایین بیاورند، در روزهای بعد اظهار نرخ خود
را بالا بردند و باعث شدند لایبور بالاتر برود. هیس باید خطمشی متفاوتی را امتحان
میکرد. در روز 14 دسامبر ایمیلی به همکار همردهاش در لندن زد و از او خواست که مستقیما
به سراغ تعیینکننده نرخ لایبور برود.
هیس با اشاره به تصمیم
بانک برای یکمرتبه افزایش دادن اظهار نرخهای لایبور، پرسید: «آیا میتوانید با میز
نقدینگی صحبت کنید و ما نرخها را از پیش بدانیم؟ ما نیاز به تعامل خوبی با میز نقدینگی
داریم. آنها میتوانند برای ما خیلی ارزشمند باشند. اگر ما قبل از موعد نرخها را بدانیم
میتوانیم بازار را شکل بدهیم و دمار از روزگار بازار دربیاوریم.»
آنچه هیس نمیدانست
این بود که هرگونه گپ زدن با کسانی که نرخها را تعیین میکردند آنها را از موقعیت
مُجاز خارج میکرد. برخلاف تعدادی از بانکها، «سیتی گروپ» به طور جدی تحت تحقیقات
بازرسی «کمیسیون معاملات قراردادهای آتی کالایی» در مورد نرخ لایبور قرار داشت. در
مارس 2009، شخصا از طریق ارتباط ویدئویی برای بازرسان یک سخنرانی 18 صفحهای درباره
روند تعیین نرخ ارائه کرده بود. معاملهگران پول نقد در شُرف به خطر انداختن هستی خود
به دلیل اعمال کسانی در سوی دیگر کره زمین بودند که نمیشناختندشان.
بحث صرفا این نبود
که آنها میدانستند تحت نظارت هستند. تارسفیلد فقط یک نفر هواخواه پروپاقرص مقررات
نبود بلکه از شخص هیس خوشش نمیآمد چراکه سه ماه قبلتر همدیگر را ملاقات کرده بودند؛
اکتبر 2009 بود، کمی بعد از اینکه هیس کار در «سیتی گروپ» را پذیرفته بود و رئیسش او
را به لندن فرستاده بود تا با نفرات کلیدی بانک ملاقات کند.
هیس در همان اولین
جمله، وقتی که به تارسفیلد معرفی شد، گفت: «از دیدن شما خوشوقتم. شما میتوانید به
ما کمک کنید که از شر لایبور خلاص شویم. من اجازه میدهم که فوت و فنم را بدانید.»
هیس با صورت نتراشیده
و موهای ژولیده به مدیر «سیتی گروپ» گفت که چطور به طور مرتب اظهارات نرخهای این بانک
را برای اینکه با دفترچهاش سازگار شود تحریف میکرده است. او به روابط نزدیکش با تعیینکنندگان
نرخهای لایبور در دیگر بانکها و اینکه چطور آنها در جهت منافع یکدیگر عمل میکردند
افتخار میکرد. هیس سعی میکرد برای تارسفیلد چربزبانی کند اما خیلی بد درباره آن
مرد و موقعیت قضاوت کرد. در روزهای بعد، تارسفیلد با مدیرش، استیو کامپتون، تماس گرفت
و نگرانیاش را ابراز کرد.
تارسفیلد گفت: «در
حالی که شما از حرف زدن درباره اصلاح نرخهای لایبور طفره میروید، من همین هفته باید
یک 75 هزار دلار دیگر به وکلا بدهم برای اینکه روی تحقیقات «کمیسیون معاملات قراردادهای
آتی کالایی» کار کنند. هرکسی که رئیس این میز باشد یا مسائل دیگر، باید کاملا مراقب
باشید که او دقیقا در حال انجام دادن چهکاری است و آن را چطور در ملأ عام انجام میدهد.
شما میدانید، همه این کارها رفتاری بسیار دستفروشمآبانه است.»
اعتراف
صبح ساعت 7 یک روز
سهشنبه، دو هفته پیش از کریسمس 2012، در خانه هیس زده شد. هیس پا روی راهپله سفارشیساز
از چوب صنوبر خانه جدیدا بازسازیشدهاش در «وُلدینگام» در محله «سوری» گذاشت تا به
یک دوجین مامور پلیس و بازرسان «دایره کلاهبرداریهای سنگین» اجازه بدهد داخل شوند.
یک سال قبلتر، او از «سیتی گروپ» اخراج شده بود و مدت کوتاهی پس از آن به بریتانیا
برگشته بود؛ جایی که با نامزدش، سارا تای، ازدواج کرد.
هیس کنار همسرش ایستاد
چراکه مامورها ملک او را زیر و رو کردند، رایانهها و اسناد را داخل جعبه گذاشتند و
آنها را در وسایل نقلیهای جا دادند که در انتهای مسیر شنی خانه پارک شده بودند. این
زوج فقط دو هفته پیش به آن خانه نقل مکان کرده بودند. نوزاد پسرشان در طبقه بالا توی
تخت بود. زمانی که معاملهگر سابق به سمت یک خودرو که منتظرش بود هدایت شد ترافیک سنگین
بود. 20 مایل سلانه سلانه رفتن از «سوری» تا شهر لندن در سکوت گذشت.
دروازه بزرگ ایستگاه
پلیس، ساختمانی خاکستری از جنس سیمان بود که در یکی از مناطق شلوغ تجاری خیابانی اصلی
واقع شده بود. در بازجویی رسمی به هیس گفته شد که او برای پاسخ دادن به سؤالاتی در
ارتباط با اتهاماتی بین سالهای 2006 تا 2009 درباره تبانی با دو همکارش برای دستکاری
نرخ لایبور ین، به آنجا آورده شده است. هیس پاسخ داد که میخواهد در اینباره کمک کند
اما به زمان نیاز دارد تا 112 صفحه شواهد را بررسی کند، بنابراین به هیچیک از سؤالات
در آن روز جواب نمیدهد. دیروقت بود که او دوباره به «سوری» بازگشت.
در ماه ژوئن، «بارکلی»
اولین بانکی بود که با مقامات به یک توافق رسید و قبول کرد که نرخ لایبور را دستکاری
کرده بوده و موافقت کرد که جریمهای که تا آن زمان 290 میلیون پوند ثبت شده بود پرداخت
کند. از آن لحظهای که «بارکلی» به توافق رسید، یک آتشسوزی عظیم سیاسی شروع شد که
تا هفتهها ادامه داشت و دست سرنوشت هیس را نیز به آن نقطه رسانده بود. دایره کلاهبرداریهای
سنگین که قبلا در برابر دنبال کردن دستکاری نرخ لایبور مقاومت کرده بود، ناچار شد موضع
خود را تغییر دهد و در 6 ژوئیه پروندهای را باز کرد که طی آن باید نوعی تحقیقات کیفری
در این موضوع انجام میشد. در همان هفته، دولت نتیجه بازرسیهای خود را درباره آن رسوایی
منتشر کرد. مردم بریتانیا و سیاستمداران کشور درصدد مجازات عوامل بودند.
هیس در 19 دسامبر،
هشت روز بعد از دستگیریاش، در خانه پشت رایانهاش نشسته بود که یک بولتن خبری با لینکی
از یک کنفرانس خبری در واشنگتن روی صفحه نمایشگر ظاهر شد. همانطور که فلاش دوربینها
نور میانداختند، دادستان کل، اریک هولدر، و رئیس دایره کیفری وزارت دادگستری، لانی
بروئر، یک توافق با ارزش حدود 1.5 میلیارد دلار را اعلام کردند که مقامات از بانک
«یو اس بی» بابت لایبور میگرفتند. آنها توضیح دادند که این بانک سوئیسی به انجام تقلب
در بازوی ژاپنی خود اعتراف کرده است. آن موقع بود که ضربه فلجکننده وارد شد.
بروئر گفت: «علاوه
بر اینکه شعبه بانک «یو بی اس» در ژاپن پذیرفته در این زمینه گناهکار است، دو معاملهگر
سابق «یو بی اس» نیز به دلیل تبانی برای دستکاری نرخ لایبور متهم به تقصیر هستند که
به دلایل پیچیدگیهای کیفری نام آنها امروز فاش نمیشود.» نه تان، نه سسیر به دلیل
قصور مجازات نمیشدند: «تام هیس نیز متهم به تقلب و زیر پا گذاشتن قوانین ضدانحصار
مجازات است.»
در آن لحظه، وحشت
مطلق موقعیت برای اولین بار به هیس یورش برد. دو تن از قدرتمندترین وکلای امریکا برنامه
داشتند که او را با سه اتهام کیفری جداگانه که هرکدام دارای مجازاتی بین 20 تا 30 سال
زندان بود به آن کشور مسترد کنند. در کمتر از 24 ساعت بعد، یک عضو گروه حقوقی هیس پشت
خط تلفن دایره کلاهبرداریهای سنگین بود تا درباره کم کردن از هزینه توافق بحث کند.
مبارزه با اتهام بیثمر
به نظر میرسید. توافق «یو بی اس» پذیرفته بود که هیس و همکارانش طی چهار سال بیش از
2000 بار تلاش کردهاند که روی نرخ لایبور تاثیر بگذارند. توجهات زیادی به او جلب شد
و خودش بعدها میگفت که به «جسی جیمزِ [یک کلاهبردار حرفهای تاریخ امریکا] لایبور» مشهور شده بوده است. مقامات امریکایی پرونده استرداد
او را کامل کرده بودند و فقط بحث زمان در انجام این کار مطرح بود.
بنابراین هیس شروع
کرد به متقاعد کردن دایره کلاهبرداریهای سنگین که او را به عنوان نوعی مدیر دارای
اطلاعات در نظر بگیرند و در عوض مجازات او نیز تسهیل شود و مهمتر اینکه این توافق
حاصل شود که در بریتانیا بماند.
هیس نیز برای اینکه
برنامهاش عملی شود باید هرچیزی را که میدانست به دایره کلاهبرداریهای سنگین میگفت
و قول میداد که علیه هرکسی که درگیر ماجرا بوده شهادت بدهد. اساسیتر این بود که او
همچنین باید میپذیرفت که به دلیل دستکاری غیرصادقانه لایبور گناهکار است. این برای
پذیرفتن اینکه روی نرخ لایبور تاثیر گذاشته کافی نبود، او باید اعتراف میکرد که میدانسته
این کار اشتباه است.
طی دو روز به اصطلاح
مصاحبههای گسترده برای آزمایش دانش هیس درباره موضوع، او برای اولین بار در زندگیاش
خیلی روشن درباره کارهایش برای دستکاری لایبور حرف زد. او در مقر دایره کلاهبرداریهای
کلان در نزدیکی میدان ترافالگار پذیرفت که به طور غیرصادقانه عمل کرده و توجه بازرسان
را به جنبههایی از ماجرا جلب کرد که تا به آن زمان درباره آنها چیزی نمیدانستند.
مصاحبهها هرچیزی را شامل میشد؛ از ورودش به این صنعت و استراتژیهای معامله او تا
اینکه چطور لایبور روندهای خود را عوض میکند و افراد مختلفی که به کمک آنها نرخ را
دستکاری میکردند. او همه کارهایی را که انجام میداد، اینکه چطور یک معامله سر میگرفت
و چطور اوراق بهادار را میفروخت به ماموران گفت. در نهایت، نیز با چند جمله تصدیق
کرد که کارهایی غیرصادقانه انجام داده است.
منبع: تسنیم