پایگاه خبری تحلیلی فولاد
(ایفنا)- ناتو و
اتحادیه اروپا دو ستون اصلی انسجامبخش جامعه یوروآتلانتیکی بودهاند، نهادهایی که
تا حدود زیادی برسازنده «مفهوم جهان غرب» نیز بودهاند.
در این
چارچوب بعد از پیروزی ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری امریکا، تاثیر سیاستهای
دولت جدید امریکا در قبال این دو نهاد که بیشک سرنوشت آنها را تا حدود زیادی
متاثر خواهد کرد، مورد توجه فزاینده بوده است.
به گزارش
تعادل، از هر منظری ستونهای نهادی جامعه یوروآتلانتیکی یعنی ناتو و اتحادیه
اروپا، کموبیش در اشاعه رفاه و امنیت در اروپا موفق بودهاند. امریکا نیز به این
دو نهاد به عنوان ابزاری برای پرورش کشورهای دموکراتیک، متحدان نظامی قابلاعتماد
و شرکای تجاری قوی نگریسته است. در واقع بعد از سال 1945 به دلیل نیاز به دفاع از
امنیت اروپای دموکراتیک در برابر شوروی، امریکا به کنشگری قدرتمند در اروپا تبدیل
شد. مبنای سیاست امریکا از آن تاریخ تا سالهای اخیر، حمایت از دفاع جمعی کشورهای
دموکراتیک حوزه آتلانتیک از طریق ناتو و گسترش اقتصاد آزاد به عنوان روشی برای غنیسازی
و ثبات بخشی به اروپا و اطمینان یابی از تحلیل نرفتن ثبات این قاره از درون بوده
است. دیگر آنکه امریکا بر این باور بوده است که «اتحادیه اروپای از نظر سیاسی
شکننده و به لحاظ اقتصادی ضعیف، توان و منابع امریکا را از مدیریت راهبردی چالشهایی
چون قدرتیابی چین منحرف میکند. در ضمن بسیاری از مقامات امریکایی بهصورت خاص
نگران این مساله بودهاند که تنشها و دلمشغولیهای داخلی میتواند اتحادیه اروپا
را از تمرکز بر اولویتهای کلیدی امریکا نظیر تجاوز روسیه در اوکراین بازدارد.»
ناکارآمدی
یا تضعیف رویکردهای یوروآتلانتیکی امریکا
با وجود
استمرار اثربخشی عامل نگرانی امریکا از تضعیف اتحادیه اروپا در راهبردهای این کشور
در قبال این نهاد، به نظر تعدادی از ناظران اروپایی و امریکایی در سالهای اخیر،
رویکردهای یوروآتلانتیکی این کشور ناکارآمد بوده است یا تضعیف شده است.
در واقع در
چارچوب این نگاه، اگر تضعیف رویکرد یوروآتلانتیکی امریکا مدنظر باشد، این تحول
باید بیشتر در سطح ساختار سیاست خارجی امریکا ازجمله در چارچوب سیاست «چرخش به سوی
آسیا – پاسیفیک» رصد شود تا در سطح کارگزاری ریاستجمهوری. به عنوانمثال این
دیدگاه مطرح شده که توجه و ابتکارات امریکا در دوره زمامداری اوباما برای کمک به
اروپایی که در حوزه همسایگی خود در شمال و جنوب یعنی از جانب کشورهایی چون روسیه
یا کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه با تهدیداتی عمده مواجه شده است، ناکافی،
غیرموثر یا همراه با نتایجی معکوس بوده است.
به عنوان
شاهد مثال، بسیاری بر این باورند که سیاست «تنظیم مجدد روابط با روسیه» در دوره
مدیریت هیلاری کلینتون در وزارت امور خارجه، نتیجهیی جز تضعیف امریکا و پیشتازی
روسیه، اشغال شبهجزیره کریمه توسط روسیه، در موضع ضعف قرار گرفتن امریکا در قبال
روسیه در سوریه و تغییر موازنه قوا به نفع روسیه (به ضرر اروپا) به همراه نداشته
است. نکته اخیر از آنجا اهمیت مییابد، که با توجه به بروز نشانههایی از تصمیم
ترامپ در بازسازی روابط با روسیه، از جمله معرفی رکس تیلرسون به عنوان وزیر خارجه
که به دوستی با پوتین مشهور است، بازانسجامبخشی به «سیاست تنظیم مجدد روابط با
روسیه» در امریکا دور از ذهن نیست. ناکامی نسبی در ایجاد تعادل در روابط امریکا با
اروپا و آسیا نیز از دیگر مسائل مورد توجه بوده است. در واقع از منظر برخی از
تحلیلگران، سیاست «چرخش به سوی آسیا – پاسیفیک» امریکا در سالهای اخیر، موجب کاهش
وزن ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک اروپا و خاورمیانه برای امریکا شده است و در نتیجه
فزونی یافتن بحرانهای منطقهیی و در نتیجه به مخاطره افتادن امنیت اروپا را به
همراه داشته است. همانگونه که گفته شد، انتخاب ترامپ احتمالا کمک چندانی به
مواجهه اروپا با تهدیدات وجودی این نهاد از جمله مواجهه با روسیهیی از نظر نظامی
جسورتر نخواهد کرد و حتی ممکن است با تضعیف احتمالی ناتو، موجبات کنشگری بیشتر
روسیه را در قاره اروپا فراهم کند. دیگر آنکه به نظر میرسد، اتحادیه اروپا باید
سطح انتظاراتش را در خصوص یاری امریکا برای مواجهه با مخاطرات امنیتی حاصل از
منطقه شمال آفریقا و غرب آسیا کاهش دهد. نکته اخیر از آنجا اهمیت مییابد که علاوه
بر امکان درونگراتر شدن سیاست خارجی امریکا در دوران زمامداری ترامپ، به دلیل دور
بودن جغرافیایی امریکا از کانون درگیریهای خاورمیانه، این منطقه در مقایسه با
اروپا فراهم آورنده تهدیدات وجودی بهمراتب کمتری برای امریکاست. به همین دلیل،
«اروپا نمیتواند در کوتاهمدت چندان امیدوار به مداخله مستقیم امریکا برای حل
بحرانهای مبتلابهاش از جمله بحران پناهجویی باشد.»
تفاوت در
جهانبینی ترامپ با روسای خارجی پیشین امریکا
همانگونه
که گفته شد، به نظر میرسد فرآیند تضعیف رویکرد یوروآتلانتیکی امریکا به دلیل
تغییرات ساختاری سیاست خارجی امریکا پیش از ترامپ نیز قابلردیابی است. بااینحال،
با توجه به دیدگاهها و جهانبینی خاص ترامپ و تیمش، تغییر در سطح کارگزاری،
احتمالا به تحولات گستردهتری در حوزه تعاملات یوروآتلانتیکی امریکا منجر خواهد
شد. یکی از تفاوتهای مهم ترامپ نسبت به روسای جمهور پیشین امریکا، تفاوت در جهانبینی
آنها است. مسالهیی که تا حدودی متاثر از تفاوتها یا تقابلهای دو گفتمان ملیگرایی
و جهانگرایی است. به عنوانمثال «ترامپ به ناتو به عنوان یک سپر محافظ دوجانبه
برای حفظ ارزشهای دنیای غرب نمینگرد بلکه ناتو را به عنوان گروه کوچکی از
کشورهای ضعیف میشناسد که توانایی دفاع از خود را ندارند و بنابراین باید هزینه حفاظت
امریکا را از امنیتشان پرداخت کنند.»
یکی دیگر از
مولفههای جهانبینی ترامپ، اولویت یافتن حوزه نفوذ برای امریکا در مقایسه با
اهمیت ارزشها و مبانی حقوق بینالملل است. در واقع به نظر میرسد مولفههای
ژئوپلیتیکی چون تقسیم حوزههای نفوذ، از این پس بیشتر از مولفههای ژئوکالچر چون
هنجارهای حقوقبشری یا ارزشهای غربی موردتوجه تصمیمسازان امریکایی قرار خواهند
گرفت. در واقع با توجه به این جهانبینی است که کشورهای اروپایی بهویژه در اروپای
شرقی و مرکزی نگران آن هستند که امریکای ترامپ و روسیه پوتین بهصورت دوجانبه بر
سر حوزه نفوذ خود در اروپا به توافق برسند. در واقع در چارچوب این نگاه است که این
دیدگاه مطرح شده که «نزدیکی ترامپ به پوتین و رویکرد معاملهگرای او نسبت به دفاع
از اروپا، باید موجب نگرانی عمیق هر دولت اروپایی باشد که به حفاظت ناتو وابسته
است.»
سرنوشت مشترک
ناتو و اتحادیه اروپا
مساله قابلتوجه
دیگر برای ناظران مسائل بینالمللی، رویکرد منتقدانه ترامپ نسبت به «پروژه اروپا»
که احتمالا بر سرنوشت ناتو نیز اثر خواهد گذاشت. به عنوانمثال ترامپ مطرح کرده
است که «اتحادیه اروپا در حال تجزیه شدن است». این نگاه جدید ترامپ از آنجا اهمیت
مییابد که با توجه به اهمیت ناتو برای امریکا، این کشور همواره جلوگیری از تضعیف
«پروژه اروپا» را برای حفظ انسجام ناتو مهم ارزیابی میکرده است.
میدانیم که
22 کشور اروپایی، عضو مشترک ناتو و اتحادیه اروپا هستند. در این چارچوب، به نظر
مقامات امریکا، ارتباط غیرقابلانکاری میان بحرانهای حوزه اروپا و میزان کارآمدی
و انسجام تصمیمگیری در ناتو موجود بوده است. در واقع به نظر امریکا، افزایش واگرایی
در اتحادیه اروپا، فرآیند اجماعسازی در ناتو را نیز تضعیف میکرد و در نتیجه
موجبات تضعیف ناتو را فراهم مینمود. در چارچوب این نگاه، اتحادیه اروپای ضعیفتر،
ناتوی ضعیفتر را به دنبال میآورد. حال اگر رویکرد منتقدانه ترامپ به «پروژه
اتحادیه اروپا» به کمرنگ شدن اهمیت حفظ انسجام این اتحادیه برای امریکا منجر شود،
تقویت سناریوهای بدیل در حوزه سیاستهای امنیتی اروپا دور از ذهن نخواهد بود.
سناریوهای
محتمل آینده
باید به این
نکته نیز توجه داشت که تحقق سناریوهای محتمل تاثیر تغییر در رویکردهای امریکا در
مواجهه با اتحادیه اروپا و ناتو، به پیشرانهای مختلفی وابسته است. یکی از این پیشرانها،
سطح عملی شدن وعدههای ترامپ است. به عنوانمثال این سناریو دور از ذهن نیست که با
افزایش سهم کشورهای اروپایی در هزینههای ناتو، بخش مهمی از تعهدات فعلی امریکا
همچنان معتبر بماند و عملی شود. اما اگر این سناریو متحقق نشود، پیشرانهای اصلی
سطح اروپایی این مساله، مواجهه اروپای واگرا یا اروپای همگرا با این تحول است. یکی از
سناریوهای محتمل، تاثیر دو تحول خروج انگلستان و ریاستجمهوری ترامپ بر تقویت
انگاره «دفاع اروپایی» است. در این نگاه، با کمرنگتر شدن احتمالی چتر امنیتی
امریکا و همچنین خروج انگلستان به عنوان سدکننده ایده «دفاع اروپایی» از اتحادیه اروپا، طرحهایی
چون تشکیل ارتش اروپایی به رهبری کشورهایی چون فرانسه امکان ظهور و بروز بیشتری مییابد.
سناریوهای محتمل مرتبط با اثربخشی تضعیف بیشتر تعهد امریکا نسبت به امنیت اروپا به
همراه مواجهه با اروپای واگرا نیز باید مدنظر قرار گیرد. به عنوانمثال، «این احتمال
وجود دارد که شاهد منطقهیی شدن سیاستهای امنیتی کشورهای اروپایی باشیم. به این
معنا که کشورهای اروپایی تمرکز اصلی را بر خارج نزدیک خود متمرکز کنند. به عنوانمثال
کشورهایی چون فرانسه و ایتالیا بیشتر بر مدیترانه متمرکز شوند، لهستان بر تعمیق
همکاریهای امنیتی در مرکز و شرق اروپا و از بالتیک تا دریای سیاه تاکید کند و
نروژ قطب شمال را محور نگاه امنیتی خود قرار دهد.»
سناریوی
محتمل دیگر در قالب اروپای واگرا و امریکای کم تعهد به اروپا، حرکت کشورهای
اروپایی به سمت انعقاد پیمانهای امنیتی دوجانبه با امریکا خواهد بود. یکی دیگر از
سناریوهای محتمل برآمده از تضعیف احتمالی تعهدات امنیتی امریکا در قبال اروپا و
نیز ناامیدی کشورهای اروپایی از سیاست امنیتی و دفاعی مشترک اروپایی برای پر کردن
خلأ امریکا، حرکت کشورهای اروپایی به سمت مجهز شدن به تسلیحات هستهیی است. در این
نگاه، باوجود مخالفت گسترده داخلی در بسیاری از کشورهای اروپایی، اگر نیروهای
متعارف، توانایی مواجهه این کشورها را با تهدیدات وجودی فراهم نکنند، گزینههای
هستهیی بهصورت خودکار روی میز تصمیمگیران کشورهای اروپایی میآیند.
منبع: تعادل