پایگاه خبری تحلیلی فولاد
(ایفنا)- بحران
اقتصادی سال 2008 میلادی هرچند اثرات عمیقی بر اقتصاد کشورهای مختلف برجای گذاشت
اما درسهایی که در پی این بحران حاصل شد، اندیشمندان اقتصادی را در سراسر دنیا به
تعمق در مورد موضوعاتی واداشت که پیش از این سالها پذیرفته شده و مبنای پیشبینیهای
اقتصادی قلمداد میشدند.
درحقیقت
بحران اقتصادی سال 2008 میلادی تحلیلهای عمیقتری از پدیده بحران و علل و عوامل
دخیل در آن در پی داشت که به بازشناسی عوامل موثر در این بحران اقتصادی انجامید.
در کنار این شرایط، دانشکدههای اقتصاد نیز در رویکرد آموزشی خود تغییراتی ایجاد
کردند و مباحثی متناسب با بحران اقتصادی در برنامه آموزشی خود گنجاندند. این در
حالی است که در این زمینه در ایران با وجود پشت سر نهادن بحران اقتصادی که در سال
1390 رخ داد، هیچ بازنگری در مفاهیم اقتصادی که در دانشگاهها تدریس میشود صورت
نگرفت. در این زمینه احسان خاندوزی، عضو هیات علمی و مدیر دفتر اقتصادی مرکز پژوهشهای
مجلس شورای اسلامی بر این باور است که باید آغوش خود را بر درک بهتر مفاهیم بحرانهای
مالی باز کنیم تا بتوانیم از بحرانها به بهترین شیوه درس بگیریم. تحلیل خاندوزی
از بحران سال 2008 میلادی و نقش آموزش مفاهیم اقتصادی در این رابطه را در ادامه میخوانید.
به نوشته
تعادل ، همیشه از واژه بحران با لحن ناخوشایندی یاد میکنیم اما هر امر سخت و
ناخوشایند یک وجهه دلپذیر هم دارد. زمانی که «کوهن» کتاب انقلاب ساختارهای علمی را
مینوشت که سرآغاز مباحث مفصلی در حوزه روششناسی و فلسفه علم شد، یکی از کارهایی
که «کوهن» انجام داد این بود که کتاب او یکی از تصاویر خوشایند بحران
را به ما معرفی کرد. نشان داد وقتی بحرانها در یک علم شکل میگیرند، باید منتظر
زایشهای نویی در حوزه علمی باشیم. وقتی پارادایم غالب علمی نمیتواند به سوالاتی
که مطرح میشود پاسخ بدهد، به ناچار سراغ این میرویم که یا در این پارادایم
تغییراتی ایجاد کنیم که قدرت تبیینی این پارادایم را افزایش دهد و بسیاری از پدیدههای
واقعی را بتوانیم با آن پارادایم تبیین کنیم یا اگر زمان آن فرا رسیده و جایگزینی
در دسترس داریم، یک «پارادایم شیفت» رخ دهد. بنابراین برای عالمان هر رشته به ویژه
علوم اجتماعی که آزمایشگاهی در دسترس ندارند بحرانها، فرصت مغتنمی است و یک
اقتصاددان باید رغبت زیادی داشته باشد که در طول دوران زندگی بحرانهای متعددی
را ببیند تا براساس آن بتواند دانش خود را تکمیل کند.
یک درس
غیرقابل بحران این بود که در زیر پوست ظاهراً آرام اقتصاد کلان میتواند بحرانهای
خطرناکی در حال شکلگیری باشد. یعنی تورم باثبات باشد، تولید هم در سمت بالقوه خود
باشد اما در جایی دیگر آنقدر اختلال ایجاد شود که ما به اشتباه بیفتیم. رونقهای
در بخشهای مختلف مثلا در بخش مالی این توان را دارند که به ترکیب ناپایداری در
تولید منجر شوند. یا به دلیل شیوه تامین ملی بخش واقعی ریسکهای واقعی شکل گیرد و
جمع شدن تدریجی سایر قسمتهای اقتصاد که بد کار میکند منجر به ذخیره سدی میشود
که با شکستن آن یک زلزله رفاهی در اقتصاد رخ میدهد و ما متوجه میشویم سالهایی
که دلخوش به نرخ رشد و آرام نسبت به تغییرات تورم، پا روی پا انداخته بودیم جاهای
دیگری از اقتصاد بد کار میکرده است. نهتنها افراد، بلکه خیلی از نهادهایی که در
سطح بینالمللی سردمدار نگاه سیاستگذاری اقتصادی دنیا هستند، بعد از بحران 2008
میلادی به چنین جمعبندیهایی رسیدند که چارچوب تحلیلی که در آن اقتصاد کشورها
فهمیده میشد یا پیشنهادهای سیاستی برای وضعیت اقتصادی برای کشورها مطرح میشد،
نیازمند تغییرات جدی است. «استیگلیتز» در مطلب مهمی که در سال 2014 میلادی منتشر کرد
دوباره به تاثیرات بحران 2008 میلادی در تئوریهایی که در اقتصاد میآموزیم و میآموزانیم
اشاره کرد که قسمت مهم آن این است که در خلال بحرانها نقصانهای نظام بازار را
بهتر میشناسیم. متوجه میشویم در کجا بیش از اندازه به ساز و کار بازار اتکا
داشتهایم و چه جاهایی نیازمند این هستیم که از دستهای مرئی برای نظارت استفاده
کنیم. «استیگلیتز» میگوید، در اقتصاد نیروهایی وجود دارند که به نحو ذاتی روند
سقوط اقتصادی را وخیمتر میکنند. در اقتصاد در مورد نیروهایی که ما را به تعادل
برمیگردانند خوب میآموزیم اما در مورد نیروهایی که عملکرد واگرا دارند و ممکن
است عدم تعادلها را تداوم دهند و بازگشت پس از بحران به تعادل را به تعویق میاندازند،
در علم اقتصاد چیز زیادی نمیآموزیم. در همان سطوحی در منابع انسانی، سرمایه و
منابع طبیعی هستیم که قبل از بحران بودیم، اما چرا بعد از گذشت چند سال از بحران
2008 میلادی همچنان پایینتر از حد مطلوب خود تولید میکنیم؟ «استیگلیتز» میگوید،
در این زمینه هیچ تبیین علمی در تئوریها وجود ندارد و مدل مناسبی نداریم.
چند پرسش
بسیار مهم در سالهای پس از بحران مطرح شده است. سوال مهمی که در مورد مساله
مقرراتگذاری و نظارت شکل گرفت، احیای رویکردی که قبل از دهه 1980 وجود داشت را به
همراه آورد. سوال دوم در مورد مساله اوراقهای بدهی و اوراقی که بر پایه داراییها
نیستند مطرح شد. نقش بانکهای مرکزی در اینجا مطرح میشود. این سوال مطرح میشود که آیا
بانک مرکزی باید صراحتا فعالیت بخش واقعی اقتصاد را هدف بگیرد یا خیر. 10 سال پیش
این سوال مسخره به نظر میرسید که چرا بانک مرکزی باید نگران بخش واقعی اقتصاد
باشد. دلیل این است که اقتصاددانان یک پیشفرض خیلی مهم را به ناچار کنار گذاشتند.
همزمانی
معروفی در اقتصاد وجود داشت بر این مبنا که اگر به تورم ثبات بخشیم و بانکهای
مرکزی به سمت ثبات تورم بروند، سیاستهای پولی فعالیت اقتصادی را چنان تسهیل خواهد
کرد که سطح تولید بالا برود و به میزان بالقوه نزدیک شود. با آغاز بحران این
ارتباط از هم گسست. یعنی اقتصاددانانی که سالهای سال گمان میکردند همزمانی بین
این دو متغیر وجود دارد، با سقوط شدید تولید و افزایش شدید بیکاری منتظر این بودند
که تورم هم کاهش پیدا کند و حتی منفی شود درحالیکه حتی سالها پس از بحران هم
تورم در همان سطوح قبلی در کشورهای اروپایی و امریکایی باقی ماند. در این زمینه دو
اتفاق ممکن است افتاده باشد؛ نخست اینکه درست است که تولید بالفعل خیلی کاهش پیدا
کرده، اما اینکه تورم کاهش پیدا نکرده به این دلیل است که تولید بالقوه هم کاهش
پیدا کرده است. چراکه میگوییم کاهش تورم به GDP Gap است. اتفاق دوم این است
که رابطه بین تورم و GDP Gap در دوره پس از بحران از اساس متفاوت شده است.
آنقدر شواهد
برای مورد دوم فراهم است که ما را به این نتیجه میرساند که در مورد رابطه تردید
کنیم. به عبارت دیگر یک بحران ما را به عرصه تئوری میکشاند و تمام مبانی اقتصاد
کلان را به بازاندیشی سوق میدهد. دانشکدههای اقتصاد در برابر این پرسشها دو نوع
واکنش نشان دادند؛ یک دسته از این واکنشها تغییرات اصلاحی در محتوایی بود که در
دانشکدههای اقتصاد تدریس میشود یعنی اضافه و کم کردن برخی سرفصلهایی که پسلرزه
معرفتی بعد از بحران را تا حدی به دانشگاه هم منتقل کند. گروه دیگر سراغ محتواها و
عناوین درسی جدیدی رفتند. نکته مهم در جمعبندی این موضوع این است که باید آغوش
خود را برای فهم و درک بهتر بحرانهای مالی باز کنیم. نکته دوم این است که ما در
اقتصاد ایران بحران تولید علم داشتیم؛ یعنی در مرزهای دانش جهانی مشارکتی نداشتیم.
طی سالهای
اخیر بحران فهم هم پیدا کردهایم؛ یعنی مباحثی مطرح میشود که دانشجویان و اساتید
هم آن را درک نمیکنند و دلیل آن هم این است که این علم ریشه در خاک ما ندارد. در
محتوای آموزشی خودمان نسبت به بحرانهای مالی و سیاستگذاریها آنقدر حساس نیستیم
که دیگران به بحرانهای خودشان حساس هستند. شوکی که در سال 90 به اقتصاد ایران
وارد شد، شدیدترین و طولانیترین رکود و تورم را به همراه داشت. باید این سوال را
مطرح کرد که آیا تدریس اقتصاد بعد و قبل از این شوک تغییری کرده است؟ طبیعتا پاسخ
منفی است.
منبع: سی ان ان مانی